.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

بی حوصلگی...

از اون معدود زمان هایی هست که دوست دارم هرچه سریعتر اون خراب شده باز بشه، ولی گویا اون جا دودره باز تر از این حرف ها هستند.
با اینکه وقت خودم رو کامل پر میکنم و از صبح تا ظهر تمام بانک های تهران رو وجب میکنم( آخر سال است و گردش مالی و این حرف ها)، بعد از ظهر ها هم اگر کسی باشه باهاش میرم بیرون و یا مادرم رو میبرم این ور آن ور و یا تنهایی میرم پیاده روی، ولی باز یک احساس بیهودگی میکنم و سردرگمی!
امروز داشتم به این فکر میکردم که وای، من نه درسم داره خوب پیش میره و نه زندگیم، حداقل نمیتوانم بگم خب درس رو که خراب کردی ولی عوضش شیطنت هم کردی! شلوغ بازی هم نکردم آخه بدبختی!
دچار یک روزمرگی بدی شدم که باید هرچه سریعتر ازش دربیام، سعی ام رو میکنم.
فعلا حس نوشتن رفته مرخصی، تا برگرده، ظَد زیاد.
پ ن: یک طورایی، یک طورایی هستم.
خارج گود: یک اس ام اس،
زندگی قصه مردیخ فروشی است که از او پرسیدند: فروختی؟
گفت:نخریدند، تمام شد...

امشب...

یک بعد از ظهر فوق العاده مزخرف، به تمام معنا!
دو تا حرف که واسم خیلی سنگین بود، به هر کدامشان هم فکر میکنم میبینم که هر دو در اولویت هستند و کفه ترازو به سمت هیچ کدام نیست.
بهش میگم مگه ما دوست هم نیستیم، میگه چرا، میگه خب لعنتی چرا این ها رو به من نگفتی؟
میگه: خب فکر کردم داره درست میره جلو.
میگم: خیلی آشغالی، چیه! می خواستی ... به بعد از ظهر من، آفرین، ...ی توش.
سرم درد میگیره وحشتناک، نمیتوانم دیگه رانندگی کنم، میدانم اگه برونم یک بلایی یا سر خودم یا یکی دیگه میارم، میزنم کنار، پیاده میشم و محکم میکوبونم به در ماشین و هی میگم لعنتی، لعنتی.
گوشیم رو خاموش میکنم و 1 ساعت زیر باران فقط میگم لعنتی، آشغال، کثافت...
فکر و خیال مزخرف میکنم و آرم میشم و میام به سمت خانه و یه عالمه مهمان و من که اصلا حس و حال ندارم!
پ ن: رو به مادرم میکنم و میگم من فردا میرم این کار رو میکنم، میگه خل شدی؟ میگم یک دفعه هست و تمام، میگه دانشگاه میری خجالت نمیکشی؟ میگم آخرش که چی! میگه من که تو رو میشناسم، چت شده؟
میگم می خواهم به خودم ثابت کنم که می توانم، که من میتوانم و این کار رو میکنم، مطمئن باش.
خارج گود 1: امشب از اون شب هایی هست که تا 4 بیدارم.
خارج گود 2: این رو یک دوست اس ام اس زد:
آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز، مگر از شوق زیاد. نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز، و به اندازه هر روز تو عاشق باشی، عاشق آن که تو را می خواهد، و به لبخند تو از خویش رها می گردد، و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد...

تولد...


کی میگه آدم نمیتونه واسه خودش تولد بگیره؟
یک کیک، با یک لیوان چایی داغ، به همراه یک موبایل دوربین دار که تایمر هم داشته باشه و از همه مهمتر یک عالمه فکر و خیال خوب به عنوان کادو که همش واسه خودِ خودِ خودته!
شماره های روی کیک قسمت هیجان انگیز ماجراست، موقعی که باید آرزو کنی و با تمام قدرت فوت کنی به سمتشان!
پ ن: از تمام دوستانی که لطف کردن و یک طورایی تو شادی من سهیم بودن، ممنونم!

دنیا...

بعضی موقع ها، لازمه آدم، خودش رو تو خودش جستجو کنه، توقع هاش رو بسنجه، با خودش خلوت کنه.
پ ن: میشه به این نتیجه رسید که دنیا با تمام زشتی هایش، زیباست، بسیار زیباست.

ولنتاین...

خروجی حقانی - مدرس، قبل از ورودی میرداماد، یک جایی هست که میشه ماشین رو برای چند لحظه نگه داشت.
مکانی بسیار مناسب با منظره ترافیک ماشین ها و صدای گوش خراش بوق، ترمز و اگزوز!
بسیار لذت بخش است که در همین مکان ماشین رو نگه داری، فلاشر رو بزنی، پیاده بشی، با یکی از دوستانت به بدترین شکل ممکن دعوا کنی و تا میتونی سرش داد بکشی، چون امکان نداره صدای فریاد تو رو کسی بشنوه، امتحان کنید...
خارج گود 1: این وبلاگ به سیستم کا گ ب مجهز شد، پس از این به بعد مجبورم رمزی بنویسم و از ممیزی عبور کنم!
خارج گود 2: ولنتاین رو به تمام پسر ها و دختر های ... تبریک میگم، امیدوارم همیشه...
خارج گود 3: سگ شدم وحشتناک...
پ ن واسه خارج گود 2: جای خالی اول مثلا میشه میمون نما باشه و دومی احمق باشید باشه، میتونه هم اولی باشه عاشق و دومی باشه موفق باشید، هر کدام را دوست دارید برداشت کنید...