.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

زندگی...

دنیا را بد ساخته اند........
کسی را که دوست داری،تو را دوست نمی دارد.
کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد
به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است .
زندگی یعنی این..
                                                     
                                                                                دکتر شریعتی

احوالات...

دخمه من در جهنم تلفن نداره، موبایل هم آنتن نمیده، یه زیر زمینه مرطوب 45 متری که واردش میشی فکر میکنی رفتی سُنا بخار!
نتیجه اینکه نه من به کسی دسترسی دارم و نه کسی به من، خلاص!
تنهای تنهای، صفا...
ماه رمضان هم تمام شد و امسال کلهم دودرش کردم، امید به خدا سال دیگه.
فیلم Number 23 رو دیدم و به نظرم فیلم جالبی هست ولی جیم کری بهتره هنر خودش رو که انعطاف به بدن و صورتش میباشد در فیلم های کمدی خرج کنه تا یک فیلم ترسناک!
بعد از سوراخ سوراخ کردن من و کلی خون گرفتن که فکر کنم یه 2 لیتری گرفتن، اطبا به این نتیجه رسیدن که بنده تیروئیدم خفنی کم کاره! حالا یه سری قرص دادن واسه اینکه رو به راه بشه ولی این قرصه گ ا ئ ی د ه من رو، اولا اینکه شیکم آوردم خفنتا ولی یک کیلو لاغر شدم، فکرش رو بکن، بعدشم تا میام یه کم بدوم یا یه کاری انجام بدم به هن و هنی می افتم که خودم میمونم و ضربانه قلبم میره بالا...
یکی از رفقا بعد از 50 سال سری به این وبلاگ زده دقیقا اس ام اس زیر رو واسم فرستاد:
هو مردک، مگه تو خودت زن نداری؟ این بهار کیه؟
من و بهار هم که خوبیم، تازه داره زمستان میاد و بهتر هم میشیم چون غلظت سگی من در زمستان به حداقل میرسه!
عرض شود که دیگه خبری نیست، سعی میکنیم یک کافی نت پیدا کنیم تا بتوانیم آپ کنیم.
فعلا...

شعر...

واسه اولین بار است که تیکه شعر زیر رو دیدم و به نظر خودم خیلی زیباست:

شاید ان روزی که سهراب نوشت
تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینگونه نوشت
هر گلی هم باشی
چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی اجباریست...

حس...

هوا داره یواش یواش سرد میشه، یخ!
یاد خاطراتی افتادم، از بیابون با آن سرماهای وحشتناکش که تا مغز استخوان نفوذ میکرد، از روزهای بارونی و ابری، از سرمای صبح رسیدن به ترمینال آرژانتین، از سوپ درست کردنا، از شب ها با 2 تا جوراب خوابیدن و...
رفته بودیم پارک، میخواستم یک جای خاطره انگیز که تو دوران کودکی کلی اونجا فوتبال زده بودیم و همین پسر عمو خرس گنده ما با اون لنگای بابا لنگ درازیش حداقل 4 تا توپ چهل تیکه که اون موقع عظمتی داشتن برای خودشان سوت کرده بود نشان بودم، که یهو دیدیم...
یک پسر دختر نه آنچنان جوان،چنان دارن رمانتیک همدیگر رو میبوسن که بیا و ببین، بیچاره ها فکر نمیکردن جن هم آنطرف ها بیاد چه برسه آدمیزاد، خلاصه کلی خجالت کشیدیم و حس فوتبال پرید.
خانه ما تو جهنم زیاد خوب نیست، به عبارتی فاجعه است، باید تحمل کرد، فقط دو سال دیگه مانده، میشه 3 ترم دیگه هم تمومش کرد ولی شک دارم بتونم.
خارج گود: زندگی من از فروردین به این ور عوض شده، یک طورایی هدفمند، امیدوارم به نتیجه برسه، مطمئنم...