.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

عمو بیلی...

 

امروز ویندوز سرور 2008 ریختم، یه چیزی بود در حد فاجعه، احساس میکردم پشت ویندوز 98 نشستم
از نظر گرافیکی زیاد باحاش راحت نبودم، تو مایه های Vista بود، طول میکشه بهش عادت کنم.
هنوز باهاش در حد 15 دقیقه کار کردم، مطمئنا کارش باید بهتر از 2003 باشه، باید یاد بگیریم دیگه.
یه چیزی که تو همین نگاه اول توجه ام رو جلب کرد این بود که تو خودش Advaned Firewall گذاشته اند، یعنی یه ISA Server. تو 2003 ، Basic Firewall بودش.
تبریک به عمو بیلی...
نمیدانم شما تو چه سنی هستین! ما که بچه بودیم یه کاست داشتیم به نام رنگین کمان که آهنگ سازش مرحوم باغجه بان بود و آهنگ های فوق العاده ای داشت.
من خیلی تلاش کردم ولی تو اینترنت پیدا نکردم، به صورت اتفاقی CD به دستم رسید و هر روز چند تاش رو تو این پست قرار میدم، مطمئنم خیلی ها خوششان میاد... 

۱) نوروز تو راه 

۲) روز برف بازیه 

۳) گنجیشک و برف و باران 

۴) ترنه قشنگ من 

۵) جای آهو

۶) گربه ای که مادر

۷) کرنگ بلا

۸) عروسک جون

۹) پنج تا نقاشی

۱۰) باغ ما پرچین داره

گوگل آنالیز...

رفقا این گوگل آنالیز یه چیزیه در حد این عکس بالا...
خیلی باحاله، من خبر نداشتم اینقدر امکاناته خفنی داره، یک فضول سنج به تمام معنا...
جالب ترین قسمتش اینه که من یه بازدید کننده ثابت از اوهایو/ایالات متحده دارم...
آقا چاکریم، آقا اُچکتیم.
خارج گود: چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است...

آشوب...

مادرم میگه بچه که بودم، زمان بمب باران تهران، دست من و برادرم رو میگرفته و بدو بدو میرفتیم پناهگاه، میگه تو از اون موقع از صدای زیاد میترسی!
راست میگه، من واقعا از صدای زیاد وحشت دارم، معمولا اکثر مهمونی هایی که هست رو می پیچونم چون تحمل ندارم، یا تو ماشین صدای ضبط را روی کمترین درجه تنظیم میکنم!
امشب واسه یک کاری باید میرفتم یک کمی پایین تر از خیابان آزادی، مجبور بودم برم، خوشبختانه منزل ما به علت قرار گرفتن در پستی و بلندی، از سر و صدای دسته های عزاداری در امان هست.
رفتم پایین و تو ترافیک گیر کردم، بهتر دیدم ماشین رو پارک کنم و پیاده برم، همین کار رو کردم و چقدر ترسیدم...
با هر صدای تبل و سنج به خودم میلرزیدم، یک حس خیلی بد که گیر افتادی و داری میمیری...
الان 2 ساعت از اون ماجرا میگذره، هنوز نمیتوانم بخوابم، تو دلم آشوبه، فکر کنم باید یه آرام بخش بخورم...

امتحان...

۲۶ دی و 28 دی امتحان دانشگاه دارم.

27 میخواهم برم واسه یه امتحان ثبت نام کنم،دودل هستم، نمیدانم چرا اصرار دارم به این زودی اونم تو این شرایط امتحان بدم.

احتمالا تا 4 شنبه شب تصمیمم رو قطعی میکنم...

آشپزی...

تو این دنیا، آدم اگه بخواهد زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره، باید واسه خودش لذت ایجاد کنه،تا شاید بتوانه یکم به آرامش برسه و خودش رو جلو ببره!
یکی از مهمترین لذت های زندگی من آشپزیه!
شاید خیلی برایتان عجیب باشه که یک پسر علاقه به آشپزی داره، ولی خوب حقیقته و منم افتخار میکنم بگم!
این جریان از 4 سال پیش شروع شد که ما مجرد شدیم و تصمیم گرفتیم به جای هر روز نیمرو و تُن ماهی خوردن، با استفاده از کتاب خانم رزا منتظری، آشپزی کنیم.
الان هم هر وقت فرصت بشه حتما یک سری به آشپزی میزنم.
شاید براتان عجیب باشه ولی من واسه آشپزی خیلی وقت میگذارم چون اعتقاد دارم غذا اگه قراره خوشمزه بشه باید با صبر و تامل آنرا درست کرد.
برای همین،واسه درست کردن یک عدسی ساده 4 ساعت وقت میگذارم و معمولا شام رو ساعت 2 شب می خورم.
خیلی دوست دارم برم آشپزی رو به صورت حرفه ای یاد بگیرم...