داشتم تاریخ وبلاگ رو ورق میزدم، چقدر جفنگیات نوشتما...
این مطلب به نظرم جالب آمد:
حاج کاظم راضى به مردن هیچکس نیست به همین خاطر خشاب اسلحه را خالى مىکند و مىگوید خدا آن روز را نیاورد که بخواهم ماشه را به روى هموطن بچکانم. ...حاج کاظم بسیجى زمان جنگ است. از کسى طلبى ندارد و با مسافرکشى روزگار را سپرى مىکند او هرچه دارد با دیگران تقسیم مىکند خواه اسیر عراقى یا شاهد ایرانی! خواه خوراکى یا یک تلفن همراه براى تماس با دیگران.حاج کاظم مىخواست دو کلمه حرف حساب بزند اما برخوردى تحقیرآمیز با او کردند. حاج کاظم موتورسوارهایى که براى کمک مىآیند را خودى نمىداند و مىگوید دود موتور آنها عباس حیدرى را خفه مىکند. حاج کاظم نشان داد که براى گرفتن حق باید قاطع بود چون حق گرفتنى است. مقام امنیتى معتقد بود حاج کاظم امنیت ملى را تهدید کرده اما حاج کاظم بى توجهى به عباس حیدرى را تهدید امنیت ملى مى دانست. او حاج کاظم را مسئول تبلیغات سوء رسانههاى خارجى مىدانست که به امنیت ملى آسیب مىزنند، اما حاج کاظم مىپرسید چگونه ممکن است BBC امنیت ملى را تعیین کند؟ همسر حاج کاظم وقتى چفیه و پلاک زمان جنگ را براى او فرستاد خلاصهترین و مهمترین پیغام را به حاجى داد و به او یادآور شد که حاجى در همان مسیرى گام برمى دارد که زمان جنگ گام مىزده یعنى دفاع از حق!
اینکه آدم بی برنامه باشه، اینکه نشه آدم برنامه ی خودش رو اجرا کنه، وحشتناکه...
چند روزیه سر درد های بدی گرفتم، کلافم، خسته ام
خدایا خودت پشتم باش...