.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

زمان...

اون چیزی که بیشتر از همه ناراحتم میکنه اینه که دارم عمرم رو تلف میکنم و نمیتونم یه کار مثبت انجام بدم.

باید به خودم بیام، از امروز شروع کردم زبان خوندم، واسه رفتن لازمه، برنامه گذاشتم فردا هم سر کار بخونم، نباید بشه اون چیزیکه تو این مدت شده.

باید زندگیم رو شاد کنم، مثل سابق بشم، خوشحال و خندان...

میشم، میدونم...

خواستن...

شب ها که هوا یه نمه خنک میشه و قابل تحمل، ساعتی هست که منم از محل کارم میام خانه، معمولا با اتوبوس بر میگردم.

مسیر برگشت، شامل مراکز خرید و پارک ها و رستوران ها است و اون موقع شب پر میشه از مردمی که برای تفریح میان بیرون.

خانواده ها، زوج های جوان، بچه های کوچک، دختر پسر ها که همگی یه لبخندی دارن.

دلم میگیره، دلم میگیره که من چرا جای آنها نیستم، دلم میگیره که چرا دستی نیست که دست من رو بگیره.

دلم میگیره...


Juno

Juno: I Think I Love You...

Hektor: Like Friends?

Juno: NOoO!!

خود بینی...

دوستان می پرسند چطوری؟ میگم اینطوریم، حالم خوب نیست و اینها

بعدش همگی یه جمله میگن: تو که اینقدر آیندت روشنه، تو که بهترین جایی، تو که فلانی...

رفقا، دوستان، من به هر دلیل موجه یا ناموجه الان نیستم، چرا می خواین به زور بهم حالی کنید که نه تو نمیفهمی اگه ما جای تو بودیم فلان بود و بهمان بود!

همین کاراست که ترجیح میدم سکوت کنم و بگم همه چیز خوبه...

اینها...

من: خب به دختر خاله ات اینها بگو واست ایمیل بسازن!

اون: نه اونها خیلی مومنن.

من:....!!!!



پ ن: اون، دختر دایی .... من میباشد...