.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

بد نوشت...

اول هفته بود که یکی از دوستان قدیمی تماس گرفت، محل کار بودم و امکان جواب دهی نبود، حدود ۸ باری زنگ زد و ۲ تا اس ام اس که کاره فوری دارم، نمیدونم چرا خوشحال شدم، فکر کردم با خود من کار داره، با بدبختی تماس گرفتم و دیدم دوست عزیز ما کارش یه جا لنگه که یاد ما کرده.

فقط فحش بهش دادم.

اصلا نمیخواستم این جریان رو تو وبلاگم بگم و از اول هفته داشتم با خودم کلنجار میرفتم

حقیقتش اینه که تمام دوستان (سابق) من، همشون در بدترین دوران زندگیم خودشان را کشیدن عقب، شاید فکر میکردن صدمه میبینند، اونها منو نمیخواستم، نه فرصت گوش دادن داشتن و نه زمان بیرون آمدن.

حالا که من خوب شدم کم کم دارن از سوراخ میان بیرون و جویای حال میشن، خب میشه همه چیز رو نادیده گرفت ولی...

ولی...

فکر کنم خیلی زمانها دوستیهایم بیشتر برای دیگران منفعت داشته تا خودم.

پ ن: این رو نوشتم، چون دلم میگفت بنویس که همیشه یادت بمونه.

بازیچه...

این موقع هاست که آدم دوست و از دشمن حسابی تشخیص میده...

مشاور...


مشاور پادگان: آخرین روزی که از ته دل خوشحال بودی کی بود؟

من: آخرین روز آموزشی، وقتی ۱۰۷ نفر لیسانس و فوق لیسانس و دکترا، همگی با هم همزمان شا....... تو پادگان...

ذوق در کردن...

یه دوست دختر هم نداریم بریم واسه این موفقیتمان بوسه ای ازش بگیریم و شام دعوتش کنیم...