.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

او و دیگر هیچ...

بین این دو پست فاصله ی بسیاری افتاده است، دو هفته قبل سفری داشتم به کانادا، غریب بود واسم.

هفته پیش بریدم و برگشتم تهران، نه کسی آمده بود فرودگاه و نه کسی انتظارم رو میکشید، غیر یک دوست.

هر دو تصمیم گرفتیم برگردیم ایران زندگی کنیم، ولی خانواده هر دومان مخالف، میگویند تصمیم احساسی، و من عجیب فکر میکنم منطقی ترین کار ممکن است.

هر دو خانواده اسلحه ی طرد کردن را به سمتمان گرفته اند، از نظر آنها، حق با آنهاست، اگر نبود که این همه آدم دنبال آیلتس و تافل نبودند که بروند از این خراب شده، آن وقت ما داریم فرصت سوزی میکنیم، آنهم در مورد ینگه دنیا...

ولی دل اونها چه مدونه از قربت و دوری، دل آنها چه میدونی از دل خوشی که نیست، دل آنها چه میداند از آرامش روح...

دو راه داریم، یا با ترس آنها بترسیم و پا روی احساسمون بگذاریم، یا پشت پا بزنیم به همه چیز و برگردیم ایران و از صفر تک و تنها با همدیگر بسازیم زندگیمان را...

انگار نه انگار...

یکی از اتفاقات خوبی که هنوز میوفتد (تاکیدی)، طنز نوشتن پوریا عالمی در مطبوعات است، البته همانطور که خودش در انگار نه انگار گفته تمامی مطالب وبسایت همانند مطبوعات، با حذف و تعدیل در اینترنت باز نشر میشه.

پوریا عالمی: طنز نویس، سیبیل

این میشه شناخت من

ولی فکر میکنم از اون بچه های باصفای روزگار باشه که هم ادبیات حالیشه و هم قدرت تجزیه و تحلیل سیاسی داره...

آقای عالمی، خوشحالیم هنوز ایرانی، خوشحالیم هنوز مینویسی و خوشحالیم که هنوز...

موفق باشی...

آن کار دیگر...

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند             چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند 

حافظ، خیلی وقت پیش...