.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

مجتمع کامپیوتری پایتخت...

یه زمانی، اون قدیم ندیما که ما تازه کامپیوتر خریده بودیم و مجتمع کامپیوتری پایتخت مهد سی دی بازی بود و کلا کلمان مثل الان بو قرمه سبزی میداد، پنجشنبه شب ها به اتفاق خانواده میرفتیم پایتخت، یه سری سی دی بازی می گرفتیم، بعدشم میرفتیم توی ظفر، رستوران ساج، سیب زمینی میخوردیم یا غذا، غذاش یادم نیست ولی سیب زمینی سرخ کرده هاش محشر بود.

بعدش میامدیم خانه، این سی دی ها را میگذاشتیم در کامپیوترمان با کارت گرافیکی 32 که بسی خفن بود، و آی جی آی یا کاماندوز بازی میکردیم، یا اینکه سی دی خراب بود و فحشی بار فروشنده.

اون زمان ها، سن من میطلبید که پاشم برم دنبال این بازی ها.

الان اما، هم بازی ها فوق العاده سخت شدن، هم من نه دیگه حال و حوصله ی بازی کردن رو دارم.

حالا این همه روده درازی کردم که بگم وارد رابطه شدن واسه من، اونم از اول اول، مثل این میمونه که الان برم پایتخت، بگم سی دی کاماندوز رو میخوام شماره 2 رو...

سردرگمی...

قبل از اینکه کلمه ورود رو بزنی و وارد محیط نوشتن وبلاگ بشی، کلی نظر و عقیده میاد تو سرت که بری بنویسی، وقتی که وارد میشی همشان پوف میشند میرند هوا.

هفته گذشته خیلی درگیر بودم و تقریبا شبانه روز سر کار بودم، سخت گذشت یه طورایی...


خارج گود: از اون رابطه چیزی حدود 6 سال میگذره، تو حالا چند سالی هست که ازدواج کردی.

دیشب خوابت را دیدم، خوابی که کاملا یادم مونده، نمیدانم چرا، اصلا هیچ عقیده ای ندارم که چرا، میگفتی یک سال هست با هم قهرید و اوضاع خوب نیست، منم میگفتم ناراحت نباش همه چیز درست میشه، گریه میکردی روی شانه های من... هنوز جریان این خواب دیدن را نمی فهمم رفیق...