.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

امان از رفیق ناباب...

ما یه رفیقی داریم که جدیدا به وزارت پست و تگرام و تلفن پیوسته.

عکس پرسنلی اش، عکس خودش هست با دختر 2 ساله اش که دارند از کوه بالا میروند، یه دست دختر تو دست پدر و دست دیگرش به عروسک، با یه کلاه و شلوارک.

آقا ما این عکس رو روزی 2 یا 3 بار میبینیم، حسودی میکنیم و دلمون میگیره.

حالا برداشته 3 روز پیش دوباره یه عکس فرستاده از خودش و دخترش کنار دیفال که ژست گرفتند.

باز جای شکرش باقیه که صداش به جایی نمیرسه، وگرنه برمیداشت میگفت تقصیر خودته، از بس که لجبازی و یکدنده ای...

من شدم روخونه، دلم یه مرداب...

یک ماه پدر و مادر آمدند که ببیند شاه پسرشان چیکار میکنه!

یه هفته قبل رفتن، مادر گفت، قبلنا وقتی میومدی شادی می آوردی، حالا در بهترین حالت کوه غم هستی که آدم دوست نداره کنارت باشه...

خر مراد...

همه میخوان باحال باشند، همه میخوان بگویند با بقیه فرق دارند، همه میخوان تک باشند، همه میخواند cool باشن.

اما هیشکی نمیخواد خودِ آدمیزادش باشه...

ای بری.نی به این زندگی...

این از اون رفیقمون، یکی از دوست های دیگه هم که پدرش فوت کرد و اون شده نان آور خانواده، پدر خود منم که بیماریش رید.ه به اعصابمون، زندگی شخصیم هم که نگم بهتره.

اون وقت هر روز صبح باید پاشیم بریم سر کار، با لبخند، انگار هیچ اتفاقی هم نیوفتاده...

سخته... به علی سخته...