.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

نشد که بشه...

از دیروز خیلی با خودم کلجار رفتم که مطلب زیر رو بنویسم، هزار با تو ذهنم نوشتم و ویرایش کردم و پاک کردم، ولی خوب نشد اون چیزی که میخواستم.

روز عید فطر امسال، 2 تا از بهترین دوستام ازدواج کردن و من با اسکایپ باهاشون رقصیدم و قهقه زدم و بغض کردم.

خوشحالم براشون...

غر غرهای یک مهاجر...

میدونی، هیچ جا خانه آدم نمیشه، هیچ جا اتاق خودت نمیشه، وقتی بلیط میگیری که بری دیدن خانواده و دوستان، میگی میرم خانه.

واسه ی من، تا این لحظه، همیشه این حس بوده که یه روزی ول میکنم و برمیگردم، یه حس احساسی که دلم رو شادمیکنه، یه چیزی که منطقی احتمالش کمه ولی بودن حسش لذت بخشه.

ولی یه روزی، کم کم، میبینی ریشه گرفتی، میبینی باید یه تصمیم هایی بگیری واسه ی یه عمر، میبینی دیگه نمیتونی بگی میزنم زیر میز و برمیگردم، آنوقت یه جایی میرسه که اون روزنه ی حسیه دلخوشیه هم تموم میشه، میری زیر بار زندگی...


قوانین نا نوشته...

می دونی، آدم نمیتونه به پدر مادرش بگه جمع کنید برگردید مملکت خودتان، نمیتونه بگه مزاحم هستید، نمیتونه بگه الان بچه شما مستقل از شما داره زندگی میکنه و شما به نوعی مزاحم زندگی اون هستید وقتی وارد زندگی اون میشید، نمیتونه بگه دوست داره تنها باشه، دوست نداره فلان کار رو انجام بده، دوست داره فلان کار رو انجام بده و با وجود شما امکانش نیست.

نه آدم نه میتوانه این حرف ها رو بزنه، نه رسم معرفت و مردونگیه، و نه اخلاقی...

کاشکی یه راه حلی بود که همه رو خوشحال میکرد، هم پدر و مادر و هم فرزند ها رو، میدونم ادامه ی این راه باعث دلخوری والدینم میشه، مطمئنا هستم...

تنهایی...

بعضی وقت ها تحمل تنهایی چقدر سخت میشه...

تکنولوژی...

بدم میاد از هرچی ایستاگرام و فیس.بوک و این سوسول بازی ها، من آخه نمیفهمم شما میرید مهمونی که سرتان تو گوشی باشه یا بشینین با میزبان/مهمان صحبت کنید، غذا میکشند صبر کنید صبر کنید عکس بگیریم، کیک میارن صبر کنید صبر کنید عکس بگیریم، پس فردا حتما موقع ................ میگن صبر کنید!

چیه هرکسی رو میبینید یه ماسماسک دستشه هی انگوشتش رو بالا پایین میکنه، حالا وکیلی،وزیری مثلا دو دقیقه اون رو بزاری کنار آسمون میچسبه به زمین...