.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

نه خانی آمده, نه خانی رفته...

پرسید حالا چیکار میکنی؟

گفتم هیچی, مثل همیشه زندگی را ادامه میدم,...

مصطفی فرمود دنیا ساعتی است...

من هروقت دلم از دنیا، هستی و آدم هاش خیلی میگیره، شروع میکنم به گوش کردن دیدار مولانا و شمس در اپرای مولوی.

به نظرم یه تصفیه کننده روح است...

خر ما از کرگی دم نداشت...

نوشته های زیر، نمیدونم از دل هست یا اثر داروهایی است که خوردم.

من نمونه ی بارز "فکر نان کن که خربزه آب است" هستم، فکر نان بوده و هستم ولی از اونطرف، خیلی چیزها را اصلا تجربه نکردم و دیگه تو این سن فکر تجربه اش هم نیستم.

با اینکه میدونم داره دیر میشه، ولی همچنان فکر نان هستم و فکر میکنم درست هم همین است...

این مریضی هم بعد از یک هفته امانم رو بریده...

یاد بعضی نفرات بخیر...

کلا من امسال به هیچ سرما خوردگی نه نگفتم، حالا باز خوبه موقعی که جیک جیک مستونم بود فکر زمستونم بود، توی فریزر چندین نوع سوپ دارم برای چنین روزهایی که فقط بزارم تو قابلمه داغ شه...

بعضی آهنگ ها ثبت میشوند برای خاطراتی، تا ابد...

تو ترافیک چمران بودم، شب و نزدیک های ساعت هفت و نیم، ابی داشت میخوند "برای باور بودن جایی شاید باشه شاید..." ماشین کناری، یه 206 مشکی، مادری 35 ساله داشت رانندگی میکرد و دخترک 8 ساله اش روی شیشه بخار کرده ی عقب، عکس یه قلب میکشید، چشمامون بهم گره خورد، دستش رو باز کرد و چسبوند به قلب شیشه ای، منم دستم رو چسبوندم به پنجره، خندید...

هزار یک شبِ شادمهر داشت پخش میشد، من داشتم راجب یه سیستم مکانیکی توضیح میدادم و دستاش رو نوازش میکردم، بهم گفت تنها چیزی که میشنوه صدای آهنگ است و دستای تو... پرواز کردم...