هر حادثه ی تلخی که اتفاق میوفته، علاوه بر داغدار کردن خیلی از خانواده ها، یاداور خاطرات تلخ میشه واسه یه سری دیگه از خانواده ها که عزیزانشون رو توی حادثه های قبلی از دست دادن، حالا آتش سوزی، تصادف قطار، سقوط هواپیما یا هرچی...
امروز صبح که تو راه اداره اخبار پلاسکو را شنیدم، ناخوداگاه پرت شدم به ۲۷ بهمن ۸۶، روزای تاریک، شیون ها، بهشت زهرا، تشریفات، پرده های کشیده غسالخانه، سیاه پوشیدن ها و سیاه دیدن ها...
نه دنبال مقصر گشتن اون عزیزان رو برمیگردونه، نه این حادثه ها برامون درس عبرت میشه، دو روز دیگه هم یادمان میره تا دفعه بعدی و اضافه شدن یه سری خانواده دیگه.
فقط تو دلامون، یه نقطه سیاه کوچیک واسه همیشه شکل میگیره و هیچ وقتم خوب نمیشه و هر چندی تمام وجودمان رو میگیره...
۲۷بهمن ٨۶ چه اتفاقی افتاد فرندز ..?!
کاش جناب فرندز جواب مارو میداد...
سلام، ممنون از نظرتان، حقیقتش یاداوری خاطرات تلخ زیاد جالب نیست، بیشتر نمک به زخم پاشیدنه.
موفق باشید...
فرندز عزیز...شمام فعلا در امریکا زندانی شده اید?!
من نه، ولی خیلی از اطرافیان نزدیک و دورم را دچار مشکل کرد، بدترینش یکی از بچه های دانشجو که با ویزای دانشجویی اش اینجا بود، خانومش با فرزند شیش ماه اش رفته بودند ایران تعطیلات کریسمس، و حالا یه خانواده از هم جدا افتادن...
فرندز...یه چیزی بنویس از قلب امریکا...
ای بابا...مردیم از بیخبری...