از وبلاگ گیس طلا:
"خیلی غمگین کننده است می دونم،ما عادت کردیم خودمون را محور عالم بدونیم اما واقعیتش اینه که آدمها فقط خودشون و در نهایت خانواده شون براشون مهمه و زیاد ذهنشون را درگیر بقیه آدمها نمی کنن
شما کافیه محل کارت را عوض کنی، دانشگاهت تموم بشه، خونه رو جابجا کنی تا ببینی هیجکدوم از اونایی که نگران نظرشون بودی، واقعا بهت فکر نمی کنن
وفتی اینطوریه ،خب حیف نیست که بخاطر اونا دست از آرزو، علائق و یا حتی مدل لباس پوشیدنت بر داری؟"...
هرچه بوده و نبوده، هست و نیست، حال است و همین لحظه...
حرف زدن و در تماس بودن با بعضی آدم ها، قلب آدم رو به درد میاره...
از اینور و اونور و خواهش و تمنا کتاب از ایران میرسه به دستم، اکثرا چاپ های ده سال اخیر، الان داشتم این ساندویچ سس مایونز ندارد را میخواندم، مجموعه داستان های سیلینجر، ترجمه ای از سارا آرامی و مرجان حسنی راد، نشر افق.
بی نهایت بی درو پیکر، ترجمه ناقص و ضعیف با کلی سانسور که کلا داستان را از مسیر اصلی اش خارج میکند، کتابی که من دارم سر یکی از داستان ها دو برگ کامل رو دوبار چاپ کرده است و دو برگ اصلی را اصلا چاپ نکرده، برای همین داستان چهار صفحه ندارد و خواننده باید حدس بزنه اون چهار صفحه چی اتفاقی افتاده.
چه بد، چه حیف که اینطوری داره میشه...