سه یا چهار روز پیش، ساعت سه بعد از ظهر، در خواب ناز.
زینگ، زینگولنگ.
بله
؟( با لحن خواب آلودگی شدید ) سلام، چه طوری
؟ سلام، شما
. حالا دیگه من، باشه دستت درد نکنه
! ب تویی، صد بار بهت گفتم من ظهرا می خوابم، زنگ نزن
. 1000 بار هم گفتی وقتی خوابی یا گوشیت رو خاموش میکنی یا صداش رو قطع میکنی
! آره، منتظر تماس یکی از بچه ها هستم. کی
؟ نمیشناسی. خوب بگو
؟ چی بگم
؟ چی میدانم هرچی دوست داری
! ساعت 3 زنگ زدی که همین رو بگی
؟ خوب من میگم
. بگو گوش میدم
. ببین من یک چیزی رو فهمیدم، تو رو جون به جونت کنند حرف نمیزنی، باید از روی اعمالت فهمید
. خوب حالا این کشف بزرگت چیه
؟ این که من برای تو مهم هستم
! خوب، دیگه
؟ خوب همین دیگه
! حالا از کجا فهمیدی
؟ از اونجایی که وقتی جوابت رو دیر دادم نگران شدی
! آهان، تو هم دلت خوش ها، خوب دیوونه معلومه مهمی، اگه نبودی که دوستم نبودی
! چقدر مثلا
؟ چی چقدر
؟ چقدر مهم هستم، اندازه یک چیبس
؟ خفه شو
. نه غیر از اینه
! اگه خودت رو اندازه چیبس میبینی بهتره بدونی من از چیبس بدم میاد، مهمی اندازه خودت، نه بیشتر و نه کمتر
. میدانی من به خاطر تو با 3 نفر دعوا کردم
؟ از این آدما که مشکلاتشان رو سر دیگران خالی میکنند بدم میاد
. نه بابا اونها آدم نبودند، حقشون بود
. خوب سر خودم خالی میکردی
. وا مگه من دیوونم
. پس معلوم من رو خیلی دوست داری که این همه از دستم ناراحت و اعصبانی میشی اونم تو
؟ خوب معلوم که دوست دارم.
هنوز به ب نگفتم، احتمالا بگم از ذوق مرگی میمیره، فکر کنم هم خوشحال بشه هم ناراحت که چقدر باید خرج کنه و نذراش رو بده، به من چه! میخواست نذر نکنه!
خارج گود: ببین گفتی خوشت میاد آدم ها حرف بزنند و روراست باشند، اول ها هر روز سر میزدم، حالا شده 3 روز یک بار، هر دفعه هم که میام حالم بهم میخوره، از بس جدیدا جفنگ مینویسی، چرت و پرت میگی، البته وبلاگ خودته هر طور دوست داری بنویسی، فقط نظرم رو گفتم، همین...