.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

تروریست...

اگه شما تروریست بودید و میگفتن که از بین القاعده، خمل های سرخ ،ببرهای تامیل و جدایی طلبهای باسک یکی رو انتخاب کنید کدام رو انتخاب میکردید؟
من به شخصه میرفتم جزء ببرهای تامیل، القاعده که پولداره و حال نمیده آدم باید بتونه دست رنجه خودش رو بخورو نه ثروت یکی دیگه رو، خمل های سرخ هم که مغزا کلهم تعطیله، جدایی طلبان باسک هم که فقط الان نمادشان شده بارسا که من عاشقشم( مخصوصا امسال که رئال رو تو سنتیاگو برنابئو 3 تایی کرد) و جنگ مسلحانه ندارند!
پس زنده باد ببرهای تامیل...

مرد شاپرکی!

مرد شاپرکی فعلا نخونه!

 

 

ما نمی دونستیم ایشون بعد از تصادف مرد شاپرکی شدن! خدا آخر و عاقبت ما رو به خیر کنه وقتی این ساعت ده یه شنبه بگذره.

 

راستش می خواستم جواب پستش رو بدم ولی نتونستم متن به درد بخوری بنویسم.

 

ببخشید نتونستم جلوی خودمو بگیرم تا یه شنبه آپ نکنم. آخه آدم حسابی تو که تا اون وقت وقت نداری به پیغام کسی جواب بدی چرا اسمت رو عوض می کنی که من بیام بخونم بعد وسوسه بشم چرندیات بنویسم! تقصیر خودته دیگه!

طرح محدودیت مکالمه...

در راستای عاقل شدن بنده،اینجانب از همین الان تا یکشنبه ساعت ۱۰ صبح در طرح محدودیت مکالمه قرار دارم،از این رو از کلیه دوستان در خواست می شود در این ۵ روز هیچ گونه تماسی از جمله pm یا sms یا offline و یا mail با من نداشته باشند چون علاوه بر فحش بنده ضایع هم می شوند.                       خواهشمندم تمام پیغام های خود از جمله آرزوی مرگ اینجانب و یا دعای مرگ زودرس و یا هر کوفت و زهر ماری(ببخشید) دیگه رو به روز ۱ شنبه موکول کنید و در این روز از خجالت من در بیایید من نیز همینطور.

راستی من از شماره ۵۴ متنفرم،اگه گفتید چرا؟

روز رویایی...

اینو تو چکنویس می نویسم که تو ایام امتحان ها بی مطلب نمانیم،میخواستم امشب بنویسم که دیدم باران نوشته!
بعضی روزها تو زندگی آدم هست که آنقدر خوش شانسی و بخت و اقبال به آدم رو میکنه که خود آدم شک میکنه تو کار خدا، که نکنه داره شانس بقیه انسانها را هم به ما میده!
این مطلب رو اصلا دوست نداشتم بنویسم،نمی خواستم کسی بفهمه ولی خوب نوشتم که یادم بمونه کی صداش رو شنیدم.
چند روز پیش بود، بهتره اسمش رو بگذارم خوش شانسی در 24 ساعت یا یک روز در رویا!
تا 4 صبح داشتم درس می خواندم،خوابیدم و 6 بلند شدم که برم دانشگاه، وقتی یک نگاه اجمالی به سوالات ریاضی انداختم دیدم همش رو بلدم، تقریبا تمامش رو روزه قبلش حل کرده بودم.گفتم خدایا شکرت که این همه لطف داری، امروز از اون روز های خوبه زندگیم هست دستت درد نکنه!
سوال 1 روز شروع کردم، به وسط های حلش رسیده بودم که مغزم هنگ کرد، هر چقدر فشار به این مغزه آوردم دیدم فایده نداره، می دانستم از چه راهی حل میشه ولی تا به وسطها میرسیدم به اعداد نجومی میرسدم که بیا و ببین!
بعد از 2 ساعت آمدم بیرون، اعصابم خورد بود از اینکه همش رو بلد بودم و ذهنم یاری نکرد، حالا اگر نمی خواندم یه چیزی.
زنگ زدم به دوستم که گفت بوفه ام، رفتم بوفه، قیافه ها دیدنی بود! یکی از دوستان گفت که اسمت را رو برد آموزش کل زدند،رفتم آموزش،گفتن شما 3 تا درست حذف است، یعنی 9 واحد،گفتم چرا؟ گفتن به علت عدم رعایت پیش نیاز، شما ریاضی 1 رو با 7 افتادی ان وقت رفتی معادلات برداشتی؟
مخم داشت سوت میکشید،از جزایات بگذریم، رفتم مرکز رایانه و ریز نمرات رو بردم آموزش کل که بابا من تا حالا هیچی نیافتادم، قبول کردن، گفتم مشکلی پس نیست، گفتن نه،ترم دیگه پول برای این 3 تا درس نمی گیریم.گفتم این که گفتی یعنی چه؟گفتن ما اسمت رو تو لیست کلی رد نکردیم الان هم فایلها بسته است، ترم دیگه دوباره بردار.
مخم اساسی داشت سوت میکشید، من آدم فوق العاده خونسردیم ولی دیگه بد جوری داشتم قاطی میکردم، رفتم پیش مدیر آموزش، همین مزخرفات رو تحویلم داد، هی گفتم خوب دیوانه ها من 4 ماه وقت گذاشتم، دریغ از جواب منطقی.
آخرش آنقدر جوش آوردم که توی آموزش جلوی همه بچه ها لقبش رو داد زدم، گفتم:
وقتی تو گوجه فرنگی مدیر آموزش باشی همینه،
احتمالا هفته دیگه می خوانم کمیته انضباطی.
برگشتیم خانه!داشتم با دوستم از خیابان رد میشدم که یه پراید با کمال دقت زانوی من رو هدف گرفت و زد و در رفت، تنها بد شانسییه اون روزم این بود که دوستم با هام بود،دور خودم چرخیدم و با صورت افتادم روی سنگ فرش خیابان، 3 ساعتی کارمون شفا خانه طول کشید، بعد از عکس گرفتن دکتر گفت که نشکسته فقط ضرب خوردگی شدید داره که مقداری از ابتدای استخوان زانوت رفته تو، بهتره کچ کنی ولی می توانی یه هفته آتل ببندی اگه بهتر شد که مشکلی نیست اگه نشد آنوقت گچ کنی! منم که اصلا دوست نداشتم(و ندارم) که خانواده بفهمند تصادف کردم گفتم آتل،مخصوصا مادرم که یه دفعی پامیشه میاد و بفهمه آسمان و به زمین ریسمون میکنه،
نفس کشیدن هم برام مشکل بود که گفت به خاطره افتادن روی فقسه سینه ات است، گفت شانس آوردی که نشکسته .موقعی که تو آینه بیمارستان  خودم رو دیدم، متوجه شدم من از اون پرسپولیس های 2 آتیشه هستم فقط حیف که روی صورتم را بانداژ کرده بودند.
خیلی دوست داشتم اون لحظه خانوادم پیشم بودند، راستش رو بگم گریه ام گرفته بود شدید!
شبش دوستم آمد خانه هرچی گفت بمونم گفتم نه برو به درست برس،ساعت 2.15 خوابیدم و ساعت 3.45 از شدت درد و تنگی نفس بیدار شدم(یادم میاد خواب دیدم علامت انتگرال شکل داس شده و داره به من حمله میکنه)آمدم برم سمت گوشی تلفن که دادم در آمد، با موبایلم که برای صبح گذاشته بودم کنار دستم زنگ بزنه زنگ زدم به دوستم و فقط گفتم دارم میمیرم،آمد منو برد بیمارستان،ساعت 6 ماشین گرفتیم رفتم سر جلسه امتحان دیگه خودتان بخوانید چه امتحانی دادم، بعد از ظهرشم مادرم زنگ زد آنقدر داد زده بودم که صدام گرفته بود، گفتم سرما خوردم،خیلی دوست داشتم که پیش مادرم  بودم و مینشستم 2 ساعتی گریه می کردم.تو یک ربعی که باهام حرف زد خیلی سعی کردم که گریه نکنم چون یه اشاره کافی بود بزنم زیر گریه،بغض بد جوری گلوم رو اذیت میکرد، آنوفت الکی آنها رو هم ناراحت و عصبی میکردم مخصوصا مادرم، دیگه خودتان مادرها رو میشناسین راه دور و بچه کوچیه و ...
 بعضی موقع ها فکر میکنم که تقاص کدامین گناه رو دارم میدم و خیلی موقع ها  به اینکه این زندگی ارزش زنده بودن رو داره؟
بالاخره شنیدم، صدای خورد شدن از درون خودم رو.
الان می توانم رو پام وایستم ولی هنوز میلنگم، زخم ها صورتم خیلی بهتره شده، فردا دارم میرم تهران، امشب باید کلی فکر کنم که چه خالی ببندم.

ظهر پنج شنبه(چهارشنبه بود) در حال درس خوندن باشی بعد یه نفر پیله کنه به حرف زدن بعد عصبانی بشی بگی :مگه تو درس نداری؟ بعد اون بگه: درس؟ امشب ساعت یازده یه پست می ذارم تو وبلاگم. بعد بگو درس!

آقا اگه شما از دیروز تا الان که من اینو می نویسم جز همون یه غلط تایپی که از من گرفته چیزی دیدین ما هم دیدیم!

 

نتیجه گیری اخلاقی: درس چیز خوبیه. اونم وسط امتحانا. ما از ایشون خواهش کردیم وقتش رو بیشتر کنن که ظاهرا پذیرفتن!


منظور از حرف زدن همون SMS خودمان است!منظور از ایشون هم همان بنده یعنی روزبه میباشد.

آدم های غرغرو ظاهرا عجول هم هستن،بنده گفتم که ساعت ۱۱پست میدهم اما وقتی که خواستم پست بدم دیدم که انسان شریفی بنام باران لطف کردند و زودتر پست دادند،منم گفتم بابا ضایع است،ضد حاله پست این بنده خدا قبل خوانده شدن بره زیر پست من!

محض اطلاع شما یه سری به چرکنویس بزن!

نتیجه گیری اخلاقی ۱:آقا دماغ آدم بسوزه چقدر...

نتیجه گیری اخلاقی۲: ما که نمیدانیم باران الان چه حالی داره،ولی دل ما خنک شده اساسی...

نتیجه گیری دوستانه:از جمله نتیجه گیری اخلاقیت خیلی خوشم آمد،مثل این نماینده های مجلس تو نطق پیش از دستور:ما از ایشان خواهش کردیم وقتش رو بیشتر کنن که ظاهرا پذیرفتن!

نتیجه گیری کلی:چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی!