.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

زمستان ۶۲ ...

زمستان ۶۲ اثر اسماعیل فصیح را خواندم و بی شک یکی از بهترین رمان های فارسی است که تا به حال خوانده ام، داستان کارمند بازخرید شده ی دانشکده نفت که سال 62 وسط جنگ برمیگرده اهواز دنبال پسر کارگر خانه اش، کتاب برای من به شدت سنگین بود، قبل هر بار برداشتن کتاب و خواندنش، خودم را برای ضربه های احساسی جنگ آماده میکردم، قسمت زیر را از گودریدز برداشتم، به خوبی توضیح داده است:

" سیستمی که در اجتماع مرگ  رو به زندگی ارجحیت میده، یه جای کارش نقص فنی داره"


اگر کمی به تاریخ جنگ و مخصوصا سال ۶۲ و  عملیات خیبر که به اسم موفقیت معرفی شد ولی بیشتر شبیه شکست بود  آگاه باشید بیشتر با فضای ملتهب اون زمان  ارتباط برقرار می کنید.

مسیرداستان به خوبی جلو میره بدون شعارزده‌گی است و در ورطه احساسات و قضاوتگری نمی‌افته به خوبی زمان جنگ و به تصویر میکشه و نقدش می‌کنه، علاوه.بر اون بیهودگی و پوچی جنگ به زیبایی نشون میده .

فضای پشت جبهه و زندگی مردم و تاثیراتی که از جنگ می‌بینن و برخلاف ایدئولوژی رایج که همه‌ی مردمو طرفدار جنگ به تصویر میکشه به خوبی نشون میده.

استرس و اضطراب جنگ در تمام داستان مشهود است بدون اینکه انفجاری در شهر رخ بده و اینکه چطور انتظار برای مرگ و اندیشیدن به مرگ انسان هارو دچار فرسودگی و نابودی می‌کنه.

چطور رژیم ایدئولوژی خودش با استفاده از جنگ به سر و صورت مردم می‌کوبه و انسانی که با این ساختار همخوانی نداشته باشه ناچار به ترک کشور میشه.

جنگ هویت فردی انسان هارو ازشون گرفت و اونهارو تبدیل به رباط هایی کرد درجهت آرمان های خودش

"جنگ جنگ تا پیروزی"

کدام پیروزی ؟

هیچ جوابی در داستان نیست ولی بارها این پرسش بوجود میاد، کدام پیروزی وقتی همه چیز پوچ و بی‌معنی است.

جنگ جایگاه منطق و پرسشگری نیست، جایگاه احساسات و عملگرایی است، نویسنده در عین ستایش فداکاری های رزمندگان بارها به کودک و نوجوان بودن رزمندگان و سادگی و احساسی بودن آنها تاکید می کند و این پرسش را مطرح می کند که آیا این جنگ براساس عقلانیت و منطق ادامه پیدا می کند یا براساس شعار زدگی و فوران احساسات.

هرچه هست دراین کتاب اثری در ستایس جنگ دیده نمی شود آنچه هست پرسش های بی پایان در جهت درک هرچه بیشتر معنای جنگ است.

خانه عنکبوت...

با یه دوستی هم صحبت بودم، میگفت یه وقت هایی یه چیزایی پیش میاد که اصلا باورت نمیشه چرا اینطوری شد، خودت فکر میکردی یه زیربنای قوی درست کردی که قوی ترین طوفان ها هم تکانش نمیدن بعد بدون حتی وزیدن یک نسیم ملایم میریزه...

اصلا تو خوبی...

حالا اینجا خواننده ای نداره که بخوام برم بالا منبر، ولی میگم.

چرا همه دارند همدیگر رو پار پوره میکنند؟ یکی مینوسه ال شد، یکی دیگه میاد فحش میکشه به جونش که چرا نگفتی بل شد، اگر بل سر خودت میومد میگفتی جینبل شد...

یکی دیگه میاد عکس از چت خصوصی صد سال پیشش با مرحوم میزاره میگه فلانی به بهمان چیز اعتقاد داشت/نداشت، بعد ملت میاد زیرش همدیگر رو جرواجر میکنند سر اعتقادات متوفی...

خلاصه اینکه زورمون به اصلیه نمیرسه همدیگر رو داریم لت و پار میکنیم.

حالا شاید شما بگی به تو چه، درست هم میگی، من کلا آدم خنثی و بد معاشرتی هستم، نه نظری دارم، نه بحثی، هرچی شما بگی میگم درست میگی...

از راه به درشده ...

بد از صد سال اولین بار دارم با گوشی تست میکنم...

گناه بی بخشش...

این کافرا یه چیزی دارند به نام zero tolerance policy، فکر کنم معنی فارسیش میشه گناه بی بخشش، جریانش به این صورت است که در هر قسمتی یک zero tolerance policy وجود دارد، از سطح کشور بگیر تا بیاد پایین بشه ساکنان یه مجتمع مسکونی.

اگر کسی مرتکب خطایی شد، مجازات برایش "بدون تخفیف/تغییر" اعمال میشه، یعنی اگر مجازات عبور از چراغ قرمز برفرض جریمه ی مشخص مالی است، حتما اعمال میشه و هیچ بهانه ای قابل قبول نیست، حتی اگر مجروحی در راه بیمارستان در ماشین بوده است.

من فکر میکنم zero tolerance policy چیز خوبیه، مثلا توی خشونت، تجاوز، دزدی و خیلی چیزهای دیگر، اگر کسی خشونت به خرج داد، به هردلیل موجهی یا ناموجهی، باید با عواقبش هم بدون تخفیف/تغییر مواجه بشه...