ساعت روزبه رو نگاه میکنم میبینم اووووه ده دقیقه تا آخر کلاس مونده (کلاس هندسه تحلیلی تو عهد جوونی) البته معلم هم سعید بود (اسمش سعید بود )پس خواسته و نا خواسته به خواب زمستانی فرو رفته بودیم که کهو روزبه پرید بالا وگفت: کیو smsفرستاد
ـخوب چی نوشته؟
ـ هیچی تازه سوار تاکسی شده هنوز تجریش
ـ اه ه ه ه ه این کیو چه کار میکنه؟
بالاخره کیو آمد و سوار بر توربو اوتل روزبه . حالا کجا بریم ؟ کیو که هیچ وقت از ایران زمین سیر نمیشه ما رو مجبور کرد بریم ایران زمین . رفتیم . ما هم برای وقت تلف کردن رفتیه بودیم یه ۲۰۰یا ۳۰۰دوری دور خودمون گشتیم .(انصافا سالی یه بار گذرمون به اونطرف میافتاد اونم به خاطر کیو .کیو الان معتاد شده دیگه ازش خبر ندارم .)
یکی مثل کیو که محل تفریحش ایران زمین خیلی باید نادون باشه .آدم متاثر میشه میبینه این همه آدم(اون هم جوان شاداب وپر انرژی) ریخته اونجا همه هم الاف آخرش چی سه ساعت وقت هم حدر دادی؟ باید تفریح یه جوون ایرانی این باشه ؟ وا قعا پا به اینطور محله ها گذاشتن اشتباه .(برای آدمی که روحش مریض باشه)
دنبال رفیقی جاش اونجا نیست .دنبال تفریحی ...
چارلی چاپلین در نامه ی معروفش که برای دخترش نوشته در قسمتی از نامه این چنین نوشته : حتی ناخن پایت را هم برای نا محرم عریان نکن. برای کسی عریان شو که روحش را برای تو عریان کند. نتیجه گیری با خود شما!
من رو به خشک و بی سواد و... متهم نکنید.من با رابطه دختر وپسر مشکلی ندارم ام با این عاشق نماهای لا ابل که عاشق رنگ ولعاب قوس و کمر هم میشن مشکل دارم.
من نظر شخصی خودم رو نوشتم هر نظری هم موافق و مخالف داره در هر حال برای همه شما آرزوی موفقیت دارم موفق و پیروز باشید
علی
ساعتمو نگاه میکنم،7 شب الان 13 ساعته که سرپام.
سوار سرویس میشم،می دانم تا 1.5 ساعت دیگه تو سرویسم،پلکام بدجوری سنگینی میکنند.چشامو می بندم.
یادم می افته امروز پنجشنبه است،روز رویایی من،البته نه امسال.
یاد پارسال و سال های پیش می افتم،حتی وقتی که کنکور داشتم امکان نداشت پنجشنبه ها درس بخوانم.همیشه پنجشنبه شب ها بیرون بودم.
یاد سینما فرهنگ،پارک ملت،کافی شاپ ساج،بزرگراه مدرس که بعد از 1 ساعت تو ترافیک بودن تازه میرسیدم به ورودی صدر!یاد ولنجک که سکوتش به آدم آرامش خاصی می داد،یاد دیباجی جنوبی که هر پنج شنبه باید مادرم رو میرساندم یه کلاس تو اونجا بعدش هم میامدم دنبالش و 2 ساعت تو ترافیک خرکی صدر می ماندیم،یاد مهمانی ها که اکثرا من نمی رفتم،یاد دوستام که همه جا با هم رفتیم از ایران زمین بگیر تا لواسان.
احساس میکنم جون گرفتم،احساس خیلی خوبیه...
یکی داره صدام میکنه،با کلی زحمت چشام رو باز میکنم،دوستمه داره میگه رسیدیم پاشو بریم.
بلافاصله کوفتگی بدنم میگیره،افسرده میشم.
دلم تنگ شده برای تک تک آن لحظه ها...