تقریبا پانزده ماه پیش، زندگیمان دچار یک تلاطم شدیدی شد، بسیار بسیار شدید، اتفاقی که هنوز اثرات روانیش روزانه در ذهن و یاد من هست و تقریبا همیشه ترسش تو وجودمه، ولی خوب زندگی هست دیگه، گفتیم میگذره و گذشت، مثل خدمت که مینوشتیم چون میگذرد غمی نیست.
داستان زندگی هرکسی منحصر به فرد است و شنیدنی، همه بالا پایین دارند، همه سختی و خوشی دارند، ولی خوب میگذره، نگذره چه کنیم...
نه اینکه نخواهم ننویسم که حرف بسیار است و خواننده هیچ، فقط حالش نبود، وقتش نبود، حسش نبود.
خلاصه اینکه هستم، مثل همیشه، دو نفر پیغام دادند و جوی حال شدند، دمشان گرم و تنشون سلامت و دلشان شاد...