قبل از شروع میخواستم بدانید که این پست خیلی زیاده چون نه وقتش رو دارم چند بار بنویسم نه حالش را، بنابراین اگه می خواهید این پست را بخوانید پیشنهاد میکنم وقت خیلی خیلی زیادی بگذارید چون می خواهم ماجرای 2 هفته رو بگم، یک کار ساده تر هم اینکه اصلا نخوانید.
هفته پیش که ماجرای دوستم اتفاق افتاد خیلی شکسته شدم، چون یک جورهایی فکر می کردم تقصیر منه البته هنوز هم همین فکر رو میکنم، هی با خودم میگفتم اگه تو اون 1.5 ماه تو پیشش بودی هرگز چنین اتفاقاتی نمی افتاد.
چند روز پیش که رفته بودم پیشش حالم اساسی تر گرفته شود، چون نه تنها بهتر نشده بود بلکه حالش هم بدتر شده بود و اصلا نشانه بهبودی توش دیده نمیشد، تو اطاق دوستم بودم که یکی از دوستای اصفهانیم تماس گرفت:
سلام عزیزم.
* سلام خوبی؟
مرسی، میتوانم الان باهات صحبت کنم؟
*ببین الان نمی توانم حرف بزنم، ولی به محض اینکه توانستم خودم بهت زنگ میزنم.
تو هیچ وقت برای من وقت نمی گذاری، میشه یک کمی به حرف های من گوش کنی؟ میشه؟
ببین تورو خدا دوباره شروع نکن، بگذار برای 1 وقت دیگه، فقط الان نه، من قول میدهم به محض اینکه کارم تمام شد بهت زنگ بزنم. باشه؟
باشه پس منتظرتم.
از لحن صداش معلوم بود زیاد حالش خوب نیست، دورغ چرا راست میگه، دوست اصفهانیم زیاد برام مهم نیست، هیچ وقت دوست نداشتم کسی به من تکیه کنه ولی نمیدانم چرا دوستام فکر میکنند من خودم هیچ مشکلی ندارم و می توانم راحت به مشکلات آنها گوش بدم و شایدم راه حل ارائه بدم.
البته این خوبه که آدم بتواند به دوستاش کمک کنه، ولی من هنوز خودم بچه هستم، خودم هنوز نمی توانم گلیم خودم رو از آب بکشم بیرون، آنوقت یکی از شما توقع داشته باشه که کمکش کنی؟ تقصیر خودمه که همیشه خودم رو به بی خیالی میزنم، شاید به خاطر غرورم هست، نمیدانم ولی در هر صورت تو اون لحظه اصلا حال و حوصله درد و دل یکی دیگه رو نداشتم.
بعد از اینکه 4 ساعت فک خودم رو جر دادم و با دوستم حرف زدم و اونم تو این 4 ساعت فقط نگاهم کرد، از خانواده اش خداحافظی کردم و آمدم بیرون، سوار تاکسی های ونک - تجریش که شدم یاد دوست اصفهانی افتادم.
سلام،خوبی
*سلام، من الان بهت زنگ میزنم، به موبایلت بزنگم؟
آره.
*پس بای.
*سلامی دوباره.
سلام، چه طوری عزیزم ،خوبی؟
* مرسی، تو تهرانی؟
آره، تو هم اصفهانی؟
* آره
خوب کاری باهام داشتی؟
* مگه حتما باید کارت داشته باشم بهت زنگ بزنم، یعنی یه حالی هم ازت نمی توانم بپرسم؟
آخه آن طوری که تو حرف زدی گفتم دوباره چی شده، در هر صورت من حالم خوبه، کارت همین بود؟
* خیلی بی معرفتی، اینه دیگه ،باشه به هم دیگه میرسیم،بگو بینم کجا بودی؟
خونه یکی از دوستام.
*کی؟
نمیشناسی!
* برو دروغ نگو؟
خونه علی و حسن، خونه یکی بودم دیگه.
راستش دلم می خواست ببینمت و یک دل سیر باهات حرف بزنم، خیلی دلم گرفته، دارم میمیرم،
2 باره چی شده باز با پدر مادرت دعوات شده؟
* نه بابا،راستش، چه طوری بگم، من تصادف کردم.
اذیت نکن، راست میگی، حالت خوبه که، چیزیت نشده؟
*کاشکی مرده بودم، کاشکی یکی به من میزد، ماشین بابام دستم بود که زدم به یه دختر 22 ساله.
نگرانم کردی،حال طرف خوبه؟
* نه بابا، یک دختر 22 ساله بوده، الان 2 روزه تو کماست، منم الان به قید وصیقه آزادم.( به همراه صدای گریه)
تو چی کار کردی؟ زدی به یک نفر ،طرف هم رفته تو کما؟ تو رو خدا الان شوخی نکن، من خودم به اندازه کافی بدبختی دارم.
* نه بابا شوخی کجا بود، جدی میگم.
نیم ساعتی داشت باهام حرف میزد، فقط مکالمه بالا رو فهمیدم، بقیه اش همراه با صدای گریه بود و با این خطوط موبایل ایران مگه میشد فهمید چی میگه، آخرش فقط گفتم اگه تا هفته دیگه حل نشد حتما میام اصفهان، خیلی حالم گرفته شد، خیلی...
آخه من چه امیدواری بهش میتوانستم بدم، زده به یک دختره هم سن خودش، طرف رو فرستاده کما، نه شما بودید چی می گفتید، البته نیم ساعتی چرت و پرت گفتم ولی جدا من چه امیدواری می توانم بهش بدم؟
شبش رسیدم خونه، رفتم تو سایت دانشگاه، یه چیزی دیدم شاخ در آوردم، نمره اسمبلی من رو 2 روز پیش تو فرم اولیه داده بود 15، بالاترین نمره کلاس، خودم میدانستم همین میشم، چون خیلی خوانده بودم، به دوستام داده بود: 9 و 8 و 7.
ولی اون شب که آمدم نگاه کردم دیدم بهم داده 9.9 اونم تو فرم اصلی آموزش ، باورتان میشه 9.9 ، برای 0.1 من رو انداخت، برای اینکه آخرین جلسه ایراد برنامه ای که پای تخته نوشته بود گرفتم، من رو بگو که فکر میکردم اسمم رو پرسید که تو امتحانات بهم کمک کنه، جالبی اینکه به تمام دوستام 10 رو داده حتی اونکه شده بود 7 ولی به من داد 9.9 ، با این کارش نه تنها باید این درس رو دوباره بردارم بلکه مشروط هم شدم، ایمیل استاد رو گیر آوردم و بهش زدم تا عمر دارم یادم می مونه یه گاو استادم بود.
ببینید من برای اونیکه شدم 5 اینقدر ناراحت نشدم ولی اینکه تو برگه شدم 15 ولی داده بهم 9.9 خیلی سوختم.
حالا شماها فرض کنید یک لحظه جای من بودید، فقط یک لحظه، دوست خوبم که ناک اوت شده، دوست اصفهانیم که زده یکی رو ناک اوت کرده، خودم که اصلا اوت شدم! حالا تو این هیرو بیر یه بچه میاد وسط میدان برای من قد قد میکنه.
قشنگ رو اعصابت کله ملق میزنه، تازه خیال میکنه کلی هم کمکت کرده !
تو این 2 روز خیلی فکر کردم، همش تو فکر بودم، تا اینکه امروز صبح که پا شدم به خودم گفتم چیه بابا، مگه چی شده؟ درست رو افتادی به درک، مگه چی شده، تو که آینده کاریت دست رها جونه الکی چرا غصه این دانشگاه رو می خوری؟ ولش کن بابا زندگیت رو بچسب، همه این روز ها میگذره و بعدا غصه اش رو می خوری، بابا برو حال کن که تنت سالمه فدای سرت یه ترم دیگه مهمانه شهرستانی، عوض 6 ماه دیگه با تجربه تر میشی.
** آخه خیلی عقب افتادم، از درسم عقب افتادم.
بی خیال درس، ببین تو چی داری آن هایی که فکر میکنند کلی درس خوانند چی دارند، تو تجربه زندگی تنهایی رو داری، تو تجربه این رو داری که وقتی برات مشکلی پیش میاد میدانی چه رفتاری باید داشته باشی، چه کار باید بکنی، الان ممکنه تو عقب افتاده باشی ولی بگذار همین هایی رو که فکر میکنند کلی از تو جلوترند بیافتند تو زندگی، تا آخرش نمی توانند وابسته به خانواده باشند که در هر صورت یه روزی میشه که جدا میشن، انوقت میبینی تو چقدر تو درس زندگی از آنها جلویی به اندازه 5 سال، خیلیه دیوانه 5 سال از تمام بچه های دور و اطرافت جلو تری، آره سخته خیلی هم سخته، ولی به این فکر کن 1 سال اضافه با تجربه های جدید که فرداها بهت خیلی کمک میکنه، زندگی همش درس نیست کسی که دکترا داره لزوما فردی خوبی تو زندگیش نیست، به قول Ninkapoop :
زندگی هدف نیست ، راهیست که برای رسیدن به هدف پیموده می شود
و زندگی کردن تجربه آن جاده ؛
گذر از پیچ و خم ها ،
چشیدن درد، زمین خوردن
و سختی ایستادن دوباره
و
سپس خندیدن به روی جاده .
بخند، بخند که از این تجربه هم سربلند آمدی بیرون، خودت مشکلات رو حل کردی، فکر میکنی چند نفر که هم سن تو هستند تو این شرایط دوام میارند؟ آره اینم یه تجربه خوبی بود، خراب شدن تمامی مشکلات به یک دفعه روی سر آدم، آره خوب بود و تو پیروز شدی، اینم بنداز تو کوله پشتی تجربیاتت برای فرداها.
خوب، حالم خیلی خوب شده، الان مثل یکی هستم که رفته قله رو تنهایی فتح کرده و داره با غرور بر میگرده پایین، فهمیدم که به حرف یک بچه اصلا نباید گوش بدهم که هیچ فقط باید بخندم.
غرورش از این بابته که خودم براین مشکل چیره شدم، خوده خودم، تنهای تنها البته از کمک های Ninkapoop نباید بگذرم که خیلی راهنماییم کرد.
پس ببخشید دیگه، میدانم خیلی تند رفتار کردم و بد نوشتم ولی یه نمه اوضاع من رو هم درک کنید، ببخشید دیگه خوب؟
مرسی !
از Ninkapoop کلی ممنون که واقعا راهنمای خوبی برای من بوده، دیگه نمی خواهم برای این دانشگاه لعنتی یک ذره هم وقت بگذارم فقط درس پاس شه همین، میرم تو حرفه خودم که تو آینده به گروه رها بپیوندم، از باران جان هم یک خواسته داشتم اگه ممکنه یک چند وقتی( نمیدانم چند وقت شایدم چند ماه) یه سرو رویی به این وبلاگ بکشه و نگذاره در این وبلاگ تخته شه، فکر میکنم الان به تنها چیزی که باید فکر کنم دوست مریضم هست، باید ذهنم رو از همه غصه ها و بدی ها رها کنم و فقط در فکر کمک دوستم باشم به هر طریقی، بنابراین زیاد نمی خواهم فکرم مشغول این وبلاگ باشه، فعلا دوستم از همه چیز برای مهمتره و می خواهم اگه 1% شانس بهبودی داشته باشه من 100% تو اون 1% نقش داشته باشم.
امیدوارم دوست اصفهانیم هم مشکلش حل شه، امیدوارم خودش بتوانه مشکلش رو حل کنه، امیدوارم اصلا رو من حساب نکنه، چون الان دوست خودم برام از همه چیز مهمتره...
آقا ما چاکریم ..... از بین همه پسر عموها فقط تو عضو انجمن
*** ** دخترا !!!! هستی ....
بعضی وقتها وقتی یکی زنگ می زنه ، از تمام مشکلاتش می گه ، گوش دادن بهترین کمکه .... همین کاری که برای دوست اصفهانیت کردی .... دمت گرم .
حالا که می خوای به گروه رهاجون بپیوندی ....
پس تکلیف تریلی و اتوبوست چی می شه ؟؟؟؟ ؟
کلی امیدوار شده بودم !!!!
به رها بگو یه کارم برا من دست و پا کنه ....
ببینم - مجرده ؟
نری دوباره ننویسی ها !!!
این وبلاگتم خودت نگه دار !!!
این نظر به علت عدم رعایت خیلی چیزها ویرایش شد، من از همه معذرت می خواهم
هوی Ninkapoop نگذار آدرس وبلاگت رو همه جا پخش کنم
یه نمه با ادب باش...