.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

روزانه...

امروز داشتم به سال پیش همین موقع فکر میکردم، جریانی که دوست داشتم پیش بیاد و به بهترین شکل ممکن پیش آمد و الان دیگه داره مراحل نهاییش رو میگذرونه!
فکر کنم 17 فروردین شروع شد، تو راه برگشت بودم، تو قطار، به همراه سه دوست نازنین و یک خروار سیگار!
امیدوارم سال دیگه هم به آرزویی که الان دارم و اون چیزی که میخواهم برسم!
یک پیشنهاد کار بهم شده، رفتم با محل و نوع کار هم آشنا شدم.
تقریبا با رشته ام (سخت افزار) هماهنگی داره، در آمد و نوع  کارش هم خوبه، فقط یک مشکل خیلی خیلی بزرگ داره اونم اینه که کامل وقتم رو میگیره و از همین الان مطمئن هستم که مادر مخالف سفت و سخت هست!
با این واحد های خفن خفنی که این ترم من برداشتم فکر کنم باید بیخیالش شوم!
حالا ببینیم تا چه شود.
دیروز کلی با هم بودیم، به یاد قدیما، گل یخ رو خواندیم، از تو تنها شدم و هزارتا آهنگ دیگه که هر کدامشان واسه ما کلی خاطرست، کلی با هم راه رفتیم، کلی حرف زدیم، کلی شکلک استاد قدیمی ها رو در آوردیم، کلی در مورد آینده حرف زدیم و خلاصه کلی خوش گذراندیم.
عید داره میاد، دارم سعی میکنم بشم همون که باید بشم، پسر عمو و یک عموی دیگه هم دارن میان ایران، این یعنی خروارتا کار و مهمونی و بخور بخور.
یعنی اگه بخواهی خوش بگذره خوش میگذره خفن تا!
خارج گود 1: آقا ما این همه طرفدار داشتیم خودمان خبر نداشتیم؟
خارج گود 2: اگه فکر کنید سربازان گمنام امام زمان شهرام جزایری رو مثل سگ (دقیقا مثل سگ)کتک زده بودند و آش و لاشش کرده بودند از دستتون ناراحت میشم...