همسر میگه خوشحالی که این کار را انجام دادیم؟ سکوت میکنم، میگه ناراحتی؟ هیچی نمیگم.
اما پیش خودم میگم من قبل از تو همه چیز داشتم و الان هیچ چیز ندارم غیر از تو، که تو از همه برای من با ارزشتری، ولی از تمام علایق و خوشحالی های خودم گذشتم، دقیقا چیه این زندگی من رو باید خوشحال کند؟
گره ی کوری که افتاده؟ نخوابیدن های هر شب و مراقبت؟ بیماری که مخفیش میکنم چون پولمان نمیرسد؟ دقیقا چه چیزیش...
سلطان احتمالا من رو یادت نمیاد،خیلی قدیم تو وبلاگ همدیگه کامنت میزاشتیم.از اون موقع دو بار هی فیلتر شدم و آدرس عوض کردم.
این درد اگر امانت رو بریده برادر من بیا ایران،دکترهای خوب،هزینه درمان تقریبا رایگان.میدونم سخته هماهنگی و بلیط و مشغله کاری،ولی نمیتونی هم اینجوری ادامه بدی که.
خیلی خوشحالم که میبینم ازدواج کردی و بچه دار شدی،احسنت بهت.
مراقب خودت باش.
خیلی وقته چیزی ننوشتی ...
نگرانتم رفیق ناآشنا .
سلام دوستِ قدیمیِ من
امیدوارم حالت خوب باشه. مدتِ زیادیه که ازت خبری نیست..