.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

اقتصاد...

خوب، بالاخره استفاء دادم و این هفته آخرین هفته کاریم هست، از 23 آپرین خلاص...

یه طورایی این کاره از سربازی هم بدتر شده بود، والا، هم وقتم رو کلی میگرفت و هم به جسم و روحم صدمه میزد و هم اینکه پولی نداشت.

به خاطر همین که بیکار شدم و احتمالا تا مدتی هم شغل نخواهم داشت از اونور هم هزینه دانشگاه و خانه و بیمه ماشین و این چیزها هم هست باید به شکل اساسی صرفه جویی کنم، البته صرفه جویی که نمیشه اسمش رو گذاشت، راحترش اینه که از خیلی چیز ها صرف نظر کنم.

برای مثال، کلا الان 3 ماهی هست که تنها میوه ای که خوردم پرتغال هست و اونم هفته ای از 3 تا دونه بیشتر نه، چون پولم نمیرسه بیشتر بخرم، بقیه میوه ها هم که فقط میبینیمش.

برای غذا هم صبحانه فقط یه لیوان شیر، نهار و شام هم خلاصه میشه در سیب زمینی تنوری به اشکال مختلف، یه دفعه با تخم مرغ، یه دفعه با کره، خلاصه سیب زمینی و نون شیکم سیر میکنه.

عینکم هم افتاد شکست ولی بخوام یه نو بگیرم هزینه اش بالاست، درنتیجه الان فقط چشم سمت راستم میبینه و سمت چپم تعطیله.

ولی خدا را شکر چون هدفم رو پیدا کردم راضیم، باید بسازم و ببرم جلو تا ببینم چی میشه.

دنبال یه دختر خوب میگردم در ایران واسه ازدواج که تا حالا یافته نشده، حقیقتش تنهایی خیلی آدم رو اذیت میکنه، الان همدم من شده همین لپ تاپ...

بعضی وقتا با خودم میگم این کذت خوشی زیر دلش رو زده بود، ژال وال ژال باید میومد منو با خودش میبرد، والا...

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 18:49

بعد از مدت ها برق لبخند رو روی لب ها و چشمهات دیدم. از پشت همین نوشته هات دیدم .معلومه رفته رفته داری تطبیق پیدا میکنی . موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد