.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

نحس سیزده بدر...

نحسی سیزده امسال این بود که تنها بودم، همین...

بعدش با یه سری دانشجو ایرانی رفتیم وسطی و زو بازی کردیم، بدک نبود، از فردا هم که دوباره کار و زندگی...

تیر آهن...

تهران که بودیم، شب ها هروقت صدای تلق تولوقی از کوچه ها یا خیابان ها میومد، فکرمون میرفت سمت اینکه تریلی بار تیر آهن آورده نصف شبی، دارن خالی میکنند...

آمریکا که آمدیم، اوایلش همین فکر رو میکردیم، بعد فهمیدیم که اینها کلا نه تیرآهن دارند، نه اینکه به اون صورت چیزی میسازند، اونم توی حومه شهر، یکمی که بیشتر فکر کردیم و از این و اون هم پرسیدیم، فهمیدیم این صدای تیر آهن، صدای شلیک گلوله هست.

خلاصه، الان سه تا تیر آهن یه چند تا کوچه آنورتر خالی کردند...

گلنار...

گلنار، گلنار، کجایی که از غمت

ناله می‌کند عاشق وفادار...


یه بار اشتباه کردم و کسی رو که دوسش داشتم و دستم داشت از دست دادم، حالا الان نمیدانم راه درست کدام است... 

نمیدانم...

نوش دارو...

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی      سنگدلی این زودتر می خواستی حالا چرا

هیچکار...

امروز مثلا قرار بود این کاغذ بازی ها رو تموم کنم که رسما هیچ کاری انجام ندادم...

شب هم رفتم خرید باز یه محل رو اشتباهی رفتم سر از یه محله خطرناک سردر آوردم، نمیدانم یه اسلحه ای گاز فلفلی چیزی بگیرم یا نه؟ چون امروز هم واقعا باز ترسیدم...

خفاش هم که شدم، الان ساعت 1 و 15 دقیقه شب هست، مطمئن هستم تا 3 هم بیدارم، دیشب هم تا 3 بیدار بود، قرار بود فردا کار نباشم که یکی از همکارا زنگ زد گفت اگه میشه جای من برو، منم گفتم باشه...

آخر هفته میریم جشن نوروز، امیدوارم خوش بگذره...