.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

روش...


امروز قول دادم، به یک دوست. شاید بیشتر به خودم، حالا این طوری اش هم امتحان میکنیم تا ببینیم چه میشه.
منتظرم، قراره خبرش رو بهم بده، فقط امیدوارم بهش فکر کنه( نوار رو برگدونه ) و حقیقت رو بگه چون مهمه!
اصطلاحت خیلی بامزه بود، مثل یک خواننده ای که صدای زیرش روی بم میاد، یاد کاست هنگامه افتخاری افتادم و آهنگ خانه بر دوش که عاشق این آهنگم.
پ ن: درد پای قدیمی دوباره شروع کرده به اذیت کردن، فقط یک افتادن ساده بود نمی دونم چرا دوباره داره اذیت میکنه، فکر میکردم خوب شده، خدا کنه بدتر نشه چون اصلا حالش رو ندارم، فعلا که راه رفتن شده برام عذاب.

خارج گود:( عکس دومی ) بعضی موقع ها فکر میکنم من اگه این عکس ها رو نداشتم چی کار می کردم!
احتمالا همون حرف ها رو اینجا مینوشتم، در هر صورت...
End: خودم رو کشتم تا ننویسم که این آخرش بود...

خر...


خر، خره، بالا بری پایین بیای باز خره، فوق فوقش میشه گوره خر، ولی باز خرٍ. ایرادی هم بهش نیستا چون ذات خلقتش این طوری بودٍ، ایراد به ماست که انتظار داریم آدم باشه. بابا جون خره.
تلاش بسیار موجب پوکیدن مغز میشود، فکرش رو نکن.( البته در بهترین حالت )
پ ن: با عکس این دفعه بسیار حال میکنم، کلا عکس های من تاپ هستند( اِهم اِهم ) ولی این یکی یک چیز دیگست.
خارج گود: خیلی خری...

پیروزی...

(این نوشته رو فقط برای این نوشتم که یادم بمونه، نه به خاطر اینکه شماها بدانید پس خواهشا برداشت نکنید)
می توانم باهات صحبت کنم؟ مهمه؟ آره، خیلی. فقط 1 ساعت. 1 ساعت، چه خبره، خوب باشه بگو.
خیلی با خودم کلنجار رفتم، نمیدانم ولی باید بگم. خوب بگو. قول میدی بعدا نزنی تو سرم؟ میخندم میگم: داره جالب میشه، سعی میکنم این عمل وحشیانه رو انجام ندهم. دارم جدی حرف میزنم. منم جدی گفتم.
راستش باید، باید اعتراف کنم که من باختم، من اعتراف میکنم که نتوانستم تورو تو چنگ خودم بگیرم، نتوانستم مثل موم بهت حالت بدم، نتوانستم تو مغزت نفوذ کنم.
حالت من: در حالت آفتاب بالانس و پشتک زدن، خوشحالم که بالاخره به این نتیجه رسیدی که نمی توانی هر پسری رو تو دستت بگیری. چرا می توانم تو فرق داشتی. نه! مثل من زیادند، می توانم همین الان یکی رو معرفی کنم، حالا چی شد به این نتیجه رسیدی؟
یک چیزی میگم ولی مغرور نشی ها، تو فوق العاده فکر من رو خوب میخوانی، دقیقا می فهمیدی که من می خواهم چه کار کنم. خوب خوشحالم، امیدوارم دیگه دست از این کارات بر داری. نه، خیلی از پسرها احمق هستند، بد نیست که آدم گوش مالیشان بده. یادت باشه یک دفعه هم تو ممکنه قربانی بشی. شاید.
خوب فکر کنم که دیگه ما با هم کاری نداریم، روز های خوبی بود، امیدوارم همیشه موفق باشی.
اون: یعنی چی؟ یعنی حالا قرار من قربانی بشم، چرا؟ تو قرار انتقام بقیه رو از من بگیری؟
من: نه، به من مربوط نیست، ببین من نمیدانم تو زندگی تو چه نقشی دارم ولی تو برای من یک دوست فوق العاده معمولی هستی، بود و نبودت برام مهم نیست، میدانیکه من اصلا به عشق و عاشقی اعتقاد ندارم. قرار ما این بود که ببینیم کی کم میاره، حالا این بازی تموم شد، دیگه دلیلی نمیبینم باهم باشیم.
اون: شاید تو راست بگی ولی ما میتوانیم 2 تا دوست خوب برای هم باشیم.
من: ببین تو دوست من نیستی و هیچ وقت هم نخواهی شد، باز اگر دوست داری مهم نیست، ولی یادت باشه برای من مهم نیستی و وقتم رو صرف تو نمیکنم.
اون:‌ خوب ما فقط دوست بمانیم، همین...

لعنت...

می خواستم برای این پست این عکس رو بگذارم ولی کیفیتش می آمد پایین، لینکش رو گذاشتم برید ببینید تا حال من رو درک کنید.
خوب عکس که نداریم پس به پی نوشت میگذره.
پ ن 1: عکس هیچ ربطی به حالم نداشت.
پ ن 2: اگه آدم نیستی حداقل سعی کن حیوان هم نباشی.
پ ن 3: کی فکر میکرد یک روز با ترش متال حال کنم!
خارج گود: از همتان متنفرم، لعنت میفرستم به خودم که شماها دوروبرم هستید، لعنت بر من، لعنت بر شما...

یادم رفت...


1) یک تصمیم گرفتم، نه از روی احساس، از روی عقلم. دوهفته ای داشتم روش فکر می کردم تا به این نتیجه رسیدم باید انجامش بدم. از امروز، همین امروز تمام دوستان( آدم های دوروبرم شاید لفظ بهتری باشه) در دانشگاه رو گذاشتم کنار. شاید من برای اونها دوستی خوبی بودم( بودم؟) ولی آنها نبودند پس نیازی ندارم که باهاشان باشم، کنارشان نمی گذارم بلکه مثل یک سری آدم معمولی میشن، دیگه از دستشان خسته شدم.
دیگه به حرف کسانی گوش میدهم که برای من مهم هستند، دیگه فقط جواب تلفن اشخاصی رو میدهم که برای من مهم هستند.
2) یک اتفاق خوب در شرف وقوع هست، یعنی امیدوارم خوب باشه، خبرش رو 10 دقیقه پیش دادند، بنابراین کامل یادم رفت که چی می خواستم بنویسم...