.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

خود منطقی...

پدر معشوق سابق: اگه حداقل 250 تا سکه مهر میکنی، ماهی 1.700.000 تومان حقوق داری، خانه داری و ماشین زیر پات مزدا 3 به بالاست، پاشو بیا خواستگاری...


"جواب منطقم به احساسم در مورد این پست..."

حال و هوا...

قالب وبلاگ رو عوض کردم، از این قالبِ جدید خوشم میاد، یه طورایی شرح حال این روزام هست.

کار میکنم تا اندک درآمدی داشته باشم نه برای بهتر کردن منزل یا ماشین، برای شاد زیستن.

غذا حکم سوخت را دارد، هرچی بود، مهم نیست، نان و ماست، نان و پنیر، سیب زمینی، مهم نیست.

خانه معمولی، ماشین قدیمی، لباس های معمولی، خوراک ساده، اسباب اثاثیه بسیار مختصر، همه و همه دست به دست هم میدن که توی خونه آروم باشم، تمام دلخوشی این روزهایم کتاب میباشد و فیلم زیبا...

همین و بس...

زندون دل...


دو روز پیش سیستم های یکی از مشتری ها که رستوران داشت خراب شد و من رو فرستادن واسه راست و ریس کردنش.

بعد از یک ساعت کلنجار رفتن مشکل رو یافتم و شروع کردم به درست کردنش.

روی میزم یه دفترچه بود که یکی از دخترک های زیبا روی رستوران به هوای برداشتن دفترچه کاملا به من نزدیک شد، طوری که هوایی که تنفس میکرد رو حس میکردم.

همون عطرو زده بود، همون عطری که توی چهار سال هر وقت میدیدمش واسه من میزد، همون عطری که باهاش یک عمر خاطره دارم، همون عطری که...

نتونستم ادامه بدم، بهانه ای جور کردم و زدم بیرون، رفتم یک کافه، یک سیگار روشن کردم و با زندون دل فریدون فروغی توی دلم مثل ابر بهاری گریه کردم...

چقدر دلم براش تنگ شده...

ناچاری...

از روی ناچاری، مجبورم بعضی وقت ها با گروه اول همنشین بشم.

دیوانه و اعصاب خورد کننده، فقط شب ها پناه میارم به کتاب خواندن، تا شاید کمی آروم بگیرم، بعضی شب ها تا صبح پشت لپ تاپ دارم کتاب میخوانم.

وقتی با این گروه هستم به طور شدیدی دلم واسه ایران تنگ بشه، شاید تنگ نظری این گروه هست که این حس رو بهم میده...

اینها...

اینایی که موقع فارسی حرف زدن اینگلیسی می پرونند، همونایی هستند که تو ایران به سوس میگن کچاپ...

ثابت شده ها...