امروز داشتم فکر میکردم چقدر ماها، مخصوصاً من، ناشکرم. زندگی رو سخت گرفتن و سخت گرفتن.
من دو سال سابقه کار تو بیمارستان رو داشتم و فکر کنم تو این دو سال 5 بار ناراحتی و گریه ی اطرافیان تازه در گذشته کان رو دیدم، خیلی تو روحیه ام تاثیر گذاشت، خیلی.
داشتم فکر میکردم اینهایی که تو بهشت زهرا کار میکنند، یا اینهایی که راننده بنز بهشت زهرا هستند، هیشکی دوست نداره ماشینشان رو ببینه، هیچکی دوست نداره پاشون تو خانه اشان باز بشه، اینها همیشه با غم سرکار دارند، آدم های مختلف و غم های مختلف.
به نظرم این چیزها واسه آدم عادی نمیشه، دل آدم نمیتونه به این چیزها عادت کنه، آنوقت من شاکی میشم از افسردگی...
سلام وبلاگ زیبایی داری از مطابش خوشم اومد به وب منم سری بزن دانلود فیلم و سریال با لینک مستقیم بازم بهت سر میزنم اگه خوشت اومد و با تبادل لینک موافق بودی بهم خبر بده منتظرتم بیای
یا علی
منم مثل تو سابقه کار تو بیمارستان رو دارم.اونم بدترین قسمتهاش،هر روز مرگ آدمها رو دیدن از نردیک خیلی سخته.کارهایی کردم که حتی واسه نزدیکترین کسام توضیح ندادم.چون آدمها از این چیزا بدشون میاد
به هر حال خوشحالم که دیگه تو بخش بالینی کار نمیکنم و اومدم تو قسمت پژوهشی،اداری.