.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

من نمی گنجم در آن چشمان تنگ...

خواستم بنویسم بعد از یک سال و نیم میخوام به یکی دل ببندم، ولی مطمئن نیستم، جمله بندی مناسب پیدا نکردم.

خواستم بنویسم میترسم دلم بر عقلم دستور بده، نتونستم...

خواستم بنویسم مطمئن نیستم، از آینده، نشد...

شعر شهریار یادم آمدم، فکر میکنم بیانگر حال الان من هست:


باید از محشر گذشت، این لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست

گوهر روشن دل از کان جهانی دیگر است

عذر میخواهم پری، من نمی گنجم در آن چشمان تنگ

با دل من آسمان ها نیز تنگی میکنند

روی جنگل ها می آیم فرود، شاخه زلفی گو مباش

آب دریاها کفاف تشنه ی این درد نیست

.

.

دست موسی و محمد با من است

میروی، وعده ی آنجا که با هم روز و شب را آشتی است

صبح چندان دور نیست

نظرات 3 + ارسال نظر

جمله بندی مناسب نمیخواد که
راحت باش

علیرضا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 13:09

پسر من ببین دارم کی بهت میگم :
نوامبر (november) هم تمام شد ... جزوه ...
بیا و یک کتاب بنویس
حالا خوبه نمیدونی چی بنویسی و چطور اگر میدونستی چه میکردی ... ها ؟

مشکل اینه که زبان فارسی من خیلی ضعیف هست و معمولا تو انتقال مطلب به مخاطب لنگ میزنم، واسه همین از شعر ها و نوشته های دیگر کمک میگیرم

پینک سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 06:06

الان باید خوشحال باشیم؟ ... یعنی دل بستی ؟ نبستی ؟ چی شد؟ یه کم فارسی تر بگو مام بفهمیم آخه

مشکل اینه که خودمم نمی دونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد