.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

امروز...

ایتس ایتس، دوپس دوپس ............ ایتس ایتس.
Ok ,let's Go Baby
افتادم تو دور الکی خوش بودن.
امروز خیلی خوب بود، بعد از مدت ها یک روز برای خودم زندگی کردم.
داشتم به یک موضوع جالبی فکر میکردم که دوستای من...، ولش کن اصلا ارزش حرف زدن ندارند.
به قول تو همه با دوستاشون مشکل دارن.
پ ن: میخواهم برای خودم زندگی کنم.
خارج گود: یک مطلبی تو یک کتاب پیدا کردم حول و حوش 5 روز پیش، نرفتم جلو، گفتم این رو حتما باید برای تو بنویسم چون برای خودم فوق العاده جالب بود، یک طورایی داستانِ من و تو هست، اگه میرفتم جلو یادم میرفت بگم، سعی میکنم فردا شب بنویسم اگه خسته نبودم، امشب که جنازه ام!
502 صفحه هست، من تازه صفحه 13 هستم، دوست دارم سریعتر به آخرش برسم ببینم داستان خودمان چی میشه...

امشب...

امروز برج زهرمار بود.
و امشب...
امشب ناراحتم، اعصبانیم، میترسم، ترسی آمیخته به اضطراب.
امشب به یک پیاده روی بیاد ماندنی و یک پاکت سیگار نیاز دارم.
امشب به انسان های بی ارزش برای خالی کردن خودم نیاز دارم.
و امشب، شبی هست به بدیِ تمام شب های گذشته...

رمضان...

به یک عدد ماه رمضان فوری نیازمندم.
به تک تک لحظاتش نیازمندم، به گشنگی هاش، به تشنگی هاش، به ایمان آوردن هاش، به شب های قدرش، به عاشق شدن هاش.
پ ن: دلت بسوزه، این رو که نمیتونی ازم بگیری، 1.5 ماه دیگه زبونم رو در میارم و میگم دیدی بهش رسیدم.
خارج گود: حالا دیدی روی کی کم شد؟ تنها کاری که میتونی بکنی اینه که من رو برداری، موافقی؟
دوست دارم به اندازه خودت...

فال...

برگ ها رو بُر میزنه، سه بار، میگه نیت کردی؟ میگم آره.
شروع میکنه به چیدن، وقتی تموم میشه یک نگاهی میندازه و میگه: اوم...، اونطوری که فکر میکردم بد نیست!
شروع میکنه در آوردن، یک دور برگ ها رو جمع میکنه، دور بعد تمام برگ ها رو در میاره.
داره با برگ ها بازی میکنه، نیگام میکنه، میگه یک کاری رو میخواهی شروع کنی، ولی دودلی، می تونی همین الان بگذاریش کنار چون راهش سخته، ولی اگه بری و موفق بشی آینده خوبی داری.
یاد فیلم ماتریکس می افتم.
پ ن: نئو کدام قرص رو خورد؟...

بنده...

نوشتم به یک سفر فوری نیازمندم، نوشتم به سه گانه سفر - تنهایی - دریا نیامندم!
نوشتم داغونم، انگار یک غلتک آمده از روم رد شده و من رو باید با یک کاردک جمع کرد.
نوشتم اگه یکی از سه گانه بالا هم روی بده میتونم خودم رو بالا بکشم.
هر روز صبح با امید این از خواب بیدار میشدم که خبر سفر رو بشنوم و هر شب با یاد یکی از این سه گانه به خواب میرفتم.
و حالا، اونیکه باید میشنید شنید، اونیکه همیشه میشنوه، آره، خودِ خودش، شنید! خوبم شنید.
بهم گفت، گفت که از سرت خارج کن، سفر خبری نیست، هیچ چیز خوبی خبری نیست، همینِ که هست، باید بسوزی و بسازی!
هی خدا... صدای منو میشنوی، آره منم، فکر میکنی من کم میارم، آره قبول دارم یک جاهایی کم آوردم ولی جا نمیزنم، حالا که بحث رو کم کنی هست وایمیستم حداقل تا آخرش میرم، هنوز که شروع نشده.
خیلی ها ارزش کَل کَل ندارند ولی وقتی بحث تو میاد وسط دیگه من کم نمیارم، قبول، تا میتونی سختش کن، ولی مطمئن باش، مطمئن باش زانو نمیزنم، ممکنه زمین بیفتم، ولی پامیشم دوباره ادامه میدم، میبینی...
خارج گود: یک دوست، یک همراه بدونیکه خودش بداند نکته ای رو گفت که دیدگاهم رو کامل عوض کرد، و من، حالا منتظر هستم تا هفته ها بیاید و بروند و اون مسکن که حالا برام هم نقش مسکن رو داره هم قرص مولتی ویتامین، بیاد، اثر خودش رو بگذاره و بره تا هفته بعدش، مهمترین اثر این مسکن استقامت و مقاومت هست، اینکه دیگه خودت گفتی...