دیگه موندم چه کنم؟ من چه مرگم شده، کسی می تواند بهم کمک کنه؟
چرا دیگه از تنهاییم لذت نمی برم؟ چرا؟
شاید به خاطر تمام اتفاقاتی باشه که تو این 2 ماه افتاده، خیلی کم تنها بودم، یا تهران پیش خانواده و یا پیش دوستان و فامیل، الان دارم تازه طعم تنهایی رو حس میکنم و اصلا لذتی نمی برم. خیلی سختی کشیدم تا توانستم از تنهاییم لذت ببرم و خوب تقریبا هیچ شخصی نتوانست این لذت رو به من بده، وای، نه، یعنی باید دوباره تمام اون مراحل رو بگذرانم؟
دوستی میگفت تو تنها هستی ولی نیاز نداری که کسی تنهاییت رو پر کنه!
الان هم آنقدر دور و برم آدم هست که تنهایی رو اصلا حس نکنم ولی هیچ کدام اون حس قشنگ رو بهم نمی دهند، نمیدانم شاید من خل شدم.
اخلاقم بد شده، خیلی بد.
امید، حامد و مهسا هیچکدام نتوانستد بهم کمک کنند.
آخه می دانید بدبختی چیه؟ اینکه تا دوباره بخواهم به اون حس برسم باید بارو بندیلم رو جمع کنم و برگردم تهران.
زندگیم به حالت روز مره گی در آمده، درس، کار خانه و کار، دوباره از نو.
یادش بخیر به یکی گفته بودم خشبختی در همین لحظات هست و نه در آینده پس این لحظات رو از دست نده، اون موقع کاملا به این موضوع اعتقاد داشتم چون از ثانیه ثانیه زندگیم با همه دعواهاش و بدبختی هاش لذت می بردم ولی الان...
مهسا امروز تو دانشگاه بهم زنگ زده، خوشحال بود، دلم نمی خواست حس منفی خودم رو به اون هم بدهم، 40 دقیقه ای داشت فک میزد، هی میگفت تو هم یک چیزی بگو و من همش می گفتم بگو گوش می دهم، میدانستم اگه چیزی بگم یه دلخوری پیش میاد، 15 دقیقه آخر با اینکه داشتیم می خندیدیم دعوایمان شد، یعنی همه حرف های خودمان رو با خنده میگفتیم و بیشتر من، چون اصلا حال و حوصله اش را نداشتم و هی میگفتم قطع کن و نمیکرد، هرچی متلک می توانستم نثارش کردم و خانم تازه فهمید امروز از اون روزهای مزخرف من هست که نباید کاری با کارم داشته باشه.
هی...چرا بعضی موقع ها به حریم دوستی هم احترام نمی گذاریم؟
هی خدا با تو هستم، کمک میکنی؟ نه! چرا؟
شاید این هم تجربه ای دیگر در این ضمینه باشه، آره شاید همین باشه، آره، حتما همینه، دوباره باید تلاشم رو بکنم.
داخل گود: دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد.
خارج گود: هی... آدما، یا نظر میدید همین جا بدهید یا ندید، دوست دارم نظراتتان رو هم داشته باشم، پس خواهشا نظرات خودتان رو در آفلاین ندین، ممنون.
پ ن: خیلی احمقانه است، همه دوست دارند تنهاییشان رو پر کنند و من دوست دارم تنها باشم...