با سه تا از رفقا دیشب رفته بودیم بیرون، تیریپ باکلاسی خفن بیا منو ببین چقدر خوشگلم...
دو تا از رفقا گویا اولین شب عاشقانه ای بود که با هم داشتن و جایی خفن با کلاس واسه شام انتخاب کردند، ما دو تا دیگر هم نقش همراه رو داشتیم واسه خالی نبودن عریضه.
تو کل مدت شام و بگو بخند، من به دوستم فکر میکردم، به این فکر میکردم که تو این 4 سال من و اون تا حالا نشده این جاها بریم.
جدا از قیمت و کیفیت، جایی که یه نقاب جلوی روی همه بود، همه که میخواستن بگن ما بهترینیم، ما با کل مردم تهران فرق داریم، چون ما اینجاییم، چون جایی هستیم که باید دو هفته قبلش با کلی پارتی بازی جا رزرو کنی تا بتونی بری 2 ساعت تو یه محیط عاشقانه! شام بخوری.
به این فکر میکردم که من و دوستم، اینطوری نیستیم، ما نقاب نداریم، ما دوست داریم بریم کنار جوی آب بشینیم، فلافل های هزار تومنی رو با نوشابه بخوریم و با تمام وجود بخندیم، لذت ببریم، زیاد واسه مان تیپ و قیافه مهم نباشه، خودمان باشیم، همونی که هستیم.
همینه که عاشق شم...
من هیچ وقت دوست نداشتم تو گوشم موزیک گوش بدم، چه تو اتوبوس، چه تاکسی، چه موقع قدم زدن و چه موقع ورزش
من صدای جامعه رو دست دارم، ماشین ها، آدم ها، کلا محیط طبیعی رو با انواع صداهای گوشخراشش بیشتر دوست دارم...