.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

ظلمکده جهانی...

این حجم از کثافت رو دو تا چیز التیام میده، اول کتاب دوم ساز...

حالا که بیشتر از شیش ماه از ماجرا گذشته، میشه با دید بهتری راجبش حرف زد:

قسمت بزرگی از زندگیم در انتظار گذشت، انتظار این که بالاخره اون شادی بیاد تو زندگی آدم و از ته دل شاد باشم، تقریبا شیش ماه پیش بود که دیگه خسته شدم، از این همه دویدن و نرسیدن، دو هفته عصبانی بودم، جنگیدم و بالاخره پذیرفتم که زندگی همین چیزی هست که در جریانه، همین روزمرگی.

دیگه قبول کردم به خیلی چیزها نمیرسم چون دست من نیست، خیلی چیزها را آدمیزاد با تلاش و کوشش بهش میرسه ولی یه سری تصمیمات کاملا از دستت خارج، شب میخوابی صبح پامیشی میبینی فلان شد، فلانی که نه تو نقشی در ایجادش داشتی و نه تصمیم گیرش بودی ولی اثر کاملا مستقیم (و معمولا منفی) در زندگیت میزاره.

از روزمرگیم لذت میبرم، قرار نیست به چیزی برسم، هدف هام کوچیک و در دسترس هستند، زندگی خیلی آرومتر شده، خیلی چیزها از اولیویت اول شوت شدن به اولویتهای آخر که دیگه برام مهم نیستند، چیزهایی که زمانی برام فوق العاده مهم بود الان بی اهمیت شدن، چون نه دست من هست و نه من میتونم کاری بکنم که به خواست من بشه.

و درآخر اینکه، ساز، فیلم و کتاب، هر سه گذر ایام رو راحتتر میکنند...

نگاه اول: زندگی تلاشی است برای شدن ها و سرشار از نشدن ها، دایره ای که تا بینهایت ادامه دارد و به نظر میرسد قسمت نشدن هایش بزرگتر از شدن هایش باشد.

نگاه دوم: هردوره ای از زندگی، نشدن ها باید حل شود، وگرنه آدمیزاد در ورطه ی تلاش و شکست ابدی گرفتار میشه.

نگاه سوم: موسیقی و ساز، قسمت جدایی ناپذیر روح، جسم و زندگی من است، خیلی دلم میخواهد تمام وقتم را بهش اختصاص بدهم، اما افسوس که هزینه های زندگی محکمتر از آرزوهای آدمیزاد است...

فسیل های معاصر...

دید اول: هیچ وقت از فیس بوک خوشم نیامد، دلیل خاصی هم نداره فقط اینکه جذبش نشدم، چندین سال پیش دوماه اکانتش رو داشتم بعدش کلا پاکش کردم، به طبع از مارک زاکربرگ هم به عنوان پایه گزار فیسبوک خوشم نمیامد. 

دید دوم: دو روز گذشته زاکربرگ دو جلسه 5 ساعته پرسش و پاسخ با 44 سناتور داشت در مورد فروش اطلاعات کاربرها به یه موسسه، برای هر سناتور 4 دقیقه وقت در نظر گرفته شده بود.

دید سوم: تقریبا هر دو تا جلسه رو مستقیم گوش کردم، زاکربرگ که باید جواب یه سری سناتور قدرتمند فسیل را میداد، دائما داشت حرف هایش رو تکرار میکرد چون تقریبا تمام سناتورها هیچ ایده ای از اینترنت و ساز و کارش نداشتند و بیشتر روی لجاجت میخواستند زاکربرگ رو سوال پیچ کنند.

دید چهارم: از بالا که نگاه میکنم انگار همه جادنیا همینه، یه سری آدم فسیل محافظه کار که هیچ ایده ای از جهان پیرامونشان ندارند در پی قانونگذاری برای مردمی هستند که بسیار بسیار جلوتر از آنها حرکت میکنند و میخواهند با این قانون های مسخره جلو مردم را بگیرند تا خودشان به درک موضوع برسند، هم آمریکا، هم اروپا و هم بقیه دنیا...

خانه سبز...

خانه ام هنوز خانه نیست، یعنی هر چیزی که باید داشته باشه داره ها، اما هنوز نتونستم توش روح بیارم، دلم یه عالمه کتاب فارسی میخواد واسه کتابخانه، دلم میخواد صدای موسیقی توش قطع نشه، دلم میخواد بو شمع بده، بوی زندگی بده، دلم میخواد یه گل یاس بکارم زیر پنجره که تابستون ها بوش کل محل رو بر داره، دلم خیلی چیزها میخواد...