افسردگی وجود دارد، حداقل تو اطرافیان من، به هزار و یک دلیل، وجود داره و غیر قابل انکار.
از دید من، افسردگی یه بچه کوچیک هست که مثل هر بچه ی دیگه ای نیاز به نگهداری داره، بعضی وقت ها میخوابه و آروم هست، ولی بعضی وقت ها هم امان آدم رو میبره، نکته اش اینجاست که این بچه غول، باید بچه بمونه، همیشه، نباید گذاشت بزرگ شه.
حالا راهکارش چیه؟ نمیدونم، واسه من موسیقی، ساز، کار، باغبونی، ورزش، آشپزی، فیلم دیدن و سفر...
من فکر میکنم تونستم کنترلش کنم و بچه نگه اش دارم، اما متاسفانه میبینم در کنارم آدم هایی را که اون بچه تبدیل به غول شده و اون آدم را کامل گرفته و خود فرد تبدیل به بچه شده که غول کنترلش میکنه...
از وبلاگ گیس طلا:
"خیلی غمگین کننده است می دونم،ما عادت کردیم خودمون را محور عالم بدونیم اما واقعیتش اینه که آدمها فقط خودشون و در نهایت خانواده شون براشون مهمه و زیاد ذهنشون را درگیر بقیه آدمها نمی کنن
شما کافیه محل کارت را عوض کنی، دانشگاهت تموم بشه، خونه رو جابجا کنی تا ببینی هیجکدوم از اونایی که نگران نظرشون بودی، واقعا بهت فکر نمی کنن
وفتی اینطوریه ،خب حیف نیست که بخاطر اونا دست از آرزو، علائق و یا حتی مدل لباس پوشیدنت بر داری؟"...
هرچه بوده و نبوده، هست و نیست، حال است و همین لحظه...
حرف زدن و در تماس بودن با بعضی آدم ها، قلب آدم رو به درد میاره...