آدمی هستم که مطالب سیاسی زیاد میخوانم، از تحلیل گرفته تا خبر، زیاد اهل تلویزیون نیستم ولی تحلیل برترین کارشناسان تا اقدس خانوم کوچه فرخی رو هم میخوانم، شامل ایران و آمریکا!
تو پرانتز اینم بگم که زیادم خوب نیست و وقتم خیلی به چرندیات میگذرد و معمولا دو کلمه حرف حساب هم پیدا نمیشه.
خلاصه چپ و راست، اصولگرا و اصلاح طلب، جمهوری خواه یا دموکرات، برندی سندرز یا شازده، فاکس نیوز و الف و سی ان ان، خلاصه هرچی گیرم بیاد حتما میخوانم.
اما توی این آش شله قلمکار، تنها یه نفر هست که هم خوب مینویسه، هم درست و هم زیبا، اونم آرمان امیریِ نویسنده ی وبلاگ مجمع دیوانگان .
من آرمان امیری رو از 88 دنبال میکنم، نقد پذیره، بدون تخریب مناظره میکنه، تمایل به اصلاحات داره در چهارچوب قانون ولی اصلاح طلب ها را هم به موقع نقد میکنه، کلی مطلب دست اول از کتاب های غیر فارسی و بدرد بخور میگذاره و در یک کلام در این بیهوده بازار گوهری هست درخشان.
اگر مثل من علاقه مند هستید به این مطالب، دنبالش کنید، آدرس وبلاگش هم به سادگی در گوگل پیدا میشه...
حقیقت اینه که وقتی کسی میگه وقت ندارم، منظورش اینه که اولویت کمی داره نفر یا کار مقابل.
حالا جریان این وبلاگ نویسی منه، الان براش وقت ندارم، یعنی چیزی که فراونه وقت ها، ولی هزارتا پشتک و ملق میزنم اما حاضر نیستم بیام دوخط واسه دل خودم بنویسم، امان از تنبلی....
سه هفته گذشته پر بود از حادثه، از پلاسکو بگیر تا ترامپ!
این دو هفته تقریبا اصلا کار نکردم، خیلی وقت ها زود از اداره آمدم بیرون، خیلی وقت ها از خانه کار کردم، آخر هفته ها هم یا تظاهرات بودیم یا جلسه ای برای تظاهرات بعدی و یا مشورت با جامعه های مدنی و وکیل ها برای شکایت و قشون کشی...
اعصاب اکثر بچه هایی که من دیدم خراب بود، ولی خب تنها کارایی که از پسمون میاد همین هاست، یادمون نره که ترامپ رای آورده، یعنی اون صدا و تصور یه عده ای از مردم آمریکاست...
هر حادثه ی تلخی که اتفاق میوفته، علاوه بر داغدار کردن خیلی از خانواده ها، یاداور خاطرات تلخ میشه واسه یه سری دیگه از خانواده ها که عزیزانشون رو توی حادثه های قبلی از دست دادن، حالا آتش سوزی، تصادف قطار، سقوط هواپیما یا هرچی...
امروز صبح که تو راه اداره اخبار پلاسکو را شنیدم، ناخوداگاه پرت شدم به ۲۷ بهمن ۸۶، روزای تاریک، شیون ها، بهشت زهرا، تشریفات، پرده های کشیده غسالخانه، سیاه پوشیدن ها و سیاه دیدن ها...
نه دنبال مقصر گشتن اون عزیزان رو برمیگردونه، نه این حادثه ها برامون درس عبرت میشه، دو روز دیگه هم یادمان میره تا دفعه بعدی و اضافه شدن یه سری خانواده دیگه.
فقط تو دلامون، یه نقطه سیاه کوچیک واسه همیشه شکل میگیره و هیچ وقتم خوب نمیشه و هر چندی تمام وجودمان رو میگیره...
نشستم پشت میزم سرکار و دارم این پست رو با گوشی مینویسم.
از اون روزای بد که فقط وقت تلف میکنم و هیچ کار مفیدی انجام نمیدم.
فقط دوست دارم زودتر تموم شه، همین...