.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

به من بگو چرا...

کرم به جونم افتاده کارم رو عوض کنم، انگار میخوام از این دایره امن بیام بیرون رو خودم رو به دردسر بندازم، نمیدانم چرا واقعا...

و این خوب نیست

وقتی از کار میام اینقدر خسته هستم که شاید نیم ساعت تمرین ساز بکنم، و این خوب نیست...

سال نو...

سال جدید در بی حسی مطلق آمد و تفاوت خاصی نکرد با لحظه قبل در کردن توپ!

چه حیف، کاشکی مثل 30 سال قبل زیبا و پر هیجان بود...

خدمت...

یکی از کامل ترین و مختصرترین تعریف های خدمت:

تصور عامه از سربازی اینه که مثل اردوگاه اشباح سیاه، پر از آموزش‌های ویژه و تمرینات طاقت‌فرسا ئه که از افراد مرد بسازن

کاش این بود

کلا دوسه روز میدون تیره. الباقی رژه، بی‌خوابی، تحقیر و بطالت محض. بطالت نسبی هم نه ها. بطالت محض ...

گیرگاه‌...

همسر آدم اجتماعی هست، من؟ شک دارم.

اون میخواد بیشتر تو جامعه باشه و من کمتر، اون بیشتر تفاوت‌های خودش و بقیه رو میبینه و من اصلا نمیبینم.

همین میشه روز بعد از آخر هفته من باید راجب فلان حرف بهمانی بشنوم و دائم به خودم بگم دیگه نباید برم، ولی خوب خودمم هم میدونم معاشرت اون برای من مهمتر از ناراحتی خودم است...