.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

خانه بر دوشم من، خانه بر دوش...

من آدمی هستم که توی شرایط استرس و اضطراب کاملا دست و پام رو گم میکنم، مثلا پدرم 10 سال پیش یه عمل داشت، شبش که برگشت خانه حالش بد شد، من کلا هنگ کرده بودم، خدا را شکر برادرم بود و اوضاع رو جمع کرد.

سرکار هم همین است، بعضی شب ها که باید پروژه ای را انجام بدم و به یه مشکل میخورم و زمان هم رو به اتمام، دستام شدیدا سرد میشه، شروع میکنم به لرزیدن و مغزم کاملا وایمیسته، این موقع هاست که میگم باید ول کنم برم سراغ باغبونی، به جای این کار پر استرس، خودمم همیشه لعنت میکنم که چرا من همیشه این پروژ ها رو بر میدارم...

حالا موقشه که از اینا از اینا از اینا...

بزرگترین هراس من (فوبیا) محیط بسته است، برای همین از سفر با هواپیما متنفرم یا از موندن توی هتل ها، چون پنجره ی اکثر هتل ها به خاطر حفظ انرژی باز نمیشه و هوای آزاد بهم نمیخوره...

دیشب خواب دیدم با برادرم رفتم پارک ارم، تبدیل شده بود به ویرانه، تمام تصویرام مربرط میشد به 20 سال پیش که آخرین بار رفتم و همان تصویرها متروکه شده بود، یه جاش رسیدیم به ته یه دره که رولر کوستر تا عمقش میرفت و بعدش صعود میکرد، برای ایمنی بازدید کننده ها باید از داخل یه تونل بتنی رد میشدیم.

برادرم جلو رفت و به انتها که رسید از تونل خارج شد اما من گیر کردم توی تونل، نمیتونستم خارج شم، عرض تونل کم میشد و بدن من جا نمیشد، توی خواب ترس بهم غلبه کرد و با شدت تمام شروع کردم داخل تونل به پایین دویدن، بعد از چند ثانیه از لرزش بدنم از خواب پریدم...

غم این خفته‌ی چند خواب در چشم ترم می‌شکند...

یک گوشی جدید برای مادرم خریدم، خیلی امکانات جالبی داره، همین بهانه ای شد برای صحبت با دوستی در مورد زندگی دیجیتال من...

من در دنیای مجازی خیلی کمرنگ هستم، چک کردن همین وبلاگ و ایمیل میشه کل زندگی مجازی من، گوشیه دستم یه چیزی در مایه های 1100 هست ولی به صورت هوشمند، نه حافظه ای داره، نه دوربین قوی.

عضو هیچ شبکه ی مجازی هم نیستم... لذت زندگی من در نجاری و باغبانی است نه در عکس های رنگارنگ، بو بکشید زندگی را... واقعی نه مجازی، بزنید بیرون، لذت بودن در موقعیتی را برای چند تا لایک حرام نکنید، لذت یک قهوه با یک دوست، خیلی بیشتر از عکسش است در ایستاگرام...

عاشقی تینیجری به همراه نوستالژی رشت...

جیب بر خیابان جنوبی را دیدم به همراه در دنیای تو ساعت چند است.

جیب بر خیابان جنوبی یک عاشقانه ی سیاه برای دبیرستانی ها است، فیلم قابل تحملیه، امیر جعفری عزیز بازیگر مناسبی برای نقشش نبود، نورا هاشمی کپی بازی باران کوثری بود و موسیقی فیلم الهام گرفته از فیلم پاپیون...

در دنیای تو ساعت چند است فیلم خوبی بود برای من، داستان خاصی نداشت، ولی چیزی که من رو خیلی بهش علاقه مند کرد یک نوستالژی رشت، انزلی و خانه های شمال بود، و دوم موسیقی فوق العاده کریستف رضاعی.

و نکته آخر اینکه علی مصفا با اینکه کچل است ولی همسرش لیلا حاتمیِ، اینقدر به کچلی ما آقایان گیر ندید...