مورد اول: از 10 ماه پیش تا به امروز، اتفاق های زیادی افتاده، 2 بار اسباب کشی کردم که دومین بار کلی خسته ام کرد و یک ماه طول کشید، توی این 10 ماه همچنین، بزرگترین اشتباه زندگیم رو تا به حال انجام دادم و پشیمان!
اما فکر میکنم کم کم، زندگی داره برمیگرده به حالت عادی خودش.
مورد دوم: من یه گره کور تو زندگیم دارم که هر دفعه سعی میکنم بازش کنم، بیشتر سفت میشه و ناممکن تر، شاید صلاحی است که بعدا متوجه میشم.
مورد سوم: تو زندگی تک تک ما ها، یه گره کور است، اما وقتی از بالا نگاه میکنم، میبینم که هر کسی یه مشکلی داره و کلا زندگی همینه دیگه، همش دغدغه و بالا و پایین، همش دوشواری و خنده و گریه، اما آخرش شکر به هزار یک دلیل.
مورد چهارم: من به یک دلیلش هم راضیم، شکر که خانواده ام سلامتند...
یه غروب پاییزی، وسط هفته، چهارشنبه است به گمانم، خیابان ولیعصر، نزدیک باغ فردوس، دارم قدم میزنم به سمت تجریش، چنارهای نارنجی و زرد، زمان خدمت سربازیم هست، از اون حالایی که دوست دارم، دم کتابفروشی نشر باغ می ایستم، یه نگاه سرسری به کتاب های میکنم و راه میوفتم، از کنار یکتا میگذرم خودم رو غرق لذت میکنم.
این آهنگ، من رو برد به این جاها...
این رفیقمون به نکته ی خوبی اشاره کرد:
این روزها دل گرمی می خواهم
وگرنه چیزی که زیاد است سرگرمی ست
کلا که شما به حرف من گوش نمیدید، ولی گوش شیطون کر اگه یه زمانی تصمیم گرفتید شب ها موقع خواب به جای بالا پایین کردن تلگرام و انستاگرام و فیس.بوک، یا سریال های یانگوم و فلان و بیسار دو کلمه کتاب بخوانید، پس ذهنتان تاریخ طبری رو داشته باشید، حدالامکان چاپ سال 1357 که در اینترنت هم پیدا میشه...