.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

خانواده...

حدود 10 ماه پیش، جریانی پیش آمد که نیازمند حمایت خانواده بودم، و خانواده هم گفته بودند که هستند.

اما به موقعش نبودند، و مثل روز روشن بود که بدون حمایت خانواده من نمی توانم قدم توی اون راه بگذارم.

همان موقع بهشان گفتم، بهشان گفتم که نامردی کردید.

اون جریان واسه من، واسه آینده ام، واسه زندگی ام خیلی مهم بود، خیلی.

خانواده رو مقصر نمیدانم، من تلاشم رو کردم، نشد.

اما این زخم ها، همین زخم های کوچیک، هیچ وقت خوب نمیشوند، همیشه اون گوشه ها هستند.

خود بینی...

دروغ چرا! آدم اجتماعی نیستم.

زیاد علاقه ای به روابط اجتماعی ندارم، نه از روی خودخواهی یا غرور، اصلاً!

ارتباط برقرار کردنم ضعیف بوده و هست، این ضعف رو هم 9 سال پیش فهمیدم، شاید دلیل تولد این وبلاگ هم همین بوده...

یه مدتی تلاش میکردم این ضعف رو برطرف کنم، نشد یا نتونستم، نمیدونم!

از به جایی به بعد تصمیم گرفتم باهاش کنار بیام، یه طورایی کم کم شد جزیی از خودم.

اصلا یادم نمیاد آخرین مهمانی که رفتم کی بود.

پشتم حرف خیلی هست، خیلی زیاد، اوایلش اهمیت میدادم، ولی بعدش دیگه اونم بی اهمیت شد.

حالا، این روزها، زندگی من شده همین، یه کشور غریب، یه زندگی که مهمترین اجزایش یه لپ تاپ و یه رادیو است و یک کتری واسه چایی، همین و بس.

تنها چیزی که هنوز من رو در ارتباط نگه میداره، این موبایل است که اونم به اجبار خانواده است.


وبلاگ vs آمریکا...

یه چیزی که خیلی توی وبلاگ ها به چشم میخوره، خوب بودن خود و بد بودن بقیه است، این شامل خود من هم میشه.

مثلا همیشه مردمی هستند که صف را رعایت نمی کنند، اخلاق اجتماعی ندارند، کلاه بردارند، دروغ میگویند و این مردم دارای رذایل اجتماعی هستند که هیچ وقت مای نویسنده وبلاگ شامل اینها نمی شویم.

سر کار همه زیر آب زن هستند (ما نیستیم)، همه دودره باز هستند (ما نیستیم)، همه دارن حق مارو میخورند (ما نیستیم)، همه میخواهند از ما پلی بسازند و بروند بالا (ما نیستیم).

ما اون کسانی هستیم که سرمشق زندگیمان مصدق و شریعتی وطنی و گتس و جابز غیر وطنی است.

اما اگر واقعا اینطوریه، چرا هنوز این همه بد اخلاقی اجتماعی وجود داره، یا اینکه ما هم در جامعه مَثل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو هستیم، یا اینکه ما هم خودمان یکی از آن مردمیم.

من نه جامعه شناسم نه از این چیز ها چیزی سرم میشم، ولی در مورد خود من، من جزء همان مردمی هستم که دارای رذایل اخلاقین، به موقعش زیراب زدم، دروغ گفتم، توی صف جلو زدم و ....

و فکر میکنم اکثر ما وبلاگ نویس ها، با تقریب خوبی، همه جزء همین مردم هستیم، خوب و بد.

در جامعه ایرانیان مقیم آمریکا، (کسانیکه زمان انقلاب آمدن و دانشجویان حال حاضر)، هر دو گروه خود را جدا از مردم داخل ایران میدانند و خود را نوعی از دماغ فیل افتاده قلمداد میکنند.

همه از اون مملکت که همه دزد و کلاه بردار هستند در رفتند و اون مملکت درست بشو با این مردم نیست و خلایق هرچی لایق.

این باعث میشه که من با این گروه هیچ رفت و آمدی نداشته باشم، چون خودم را جزء اون خلایق هرچه لایق میدانم، خوب و بد، زشت و درست، من جزء همان مردم هستم، نه کسانیکه مثل  " بوی گل چنان مستش کرد که دامنش از دست برفت".

اگر قرار هست چیزی درست بشه، اول باید از خودمان باشه و برسیم به:

آن کس که نداند و بداند که نداند   لنگان خرک خویش به منزل برساند...


و داستان همچنان ادامه دارد...

مگه ماها از زندگی چی میخواستیم که شدیم یه نمودار تانژانت، که یه سری با زاویه 90 صعود میکنند و ما بقی با همان زاویه سقوط...

آل کاپون...







پ ن: فرودگاه شیکاگو، ایلینویز...