.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

.:Friends:.

روزانه های کاملا شخصی من...

نوش دارو...

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی      سنگدلی این زودتر می خواستی حالا چرا

هیچکار...

امروز مثلا قرار بود این کاغذ بازی ها رو تموم کنم که رسما هیچ کاری انجام ندادم...

شب هم رفتم خرید باز یه محل رو اشتباهی رفتم سر از یه محله خطرناک سردر آوردم، نمیدانم یه اسلحه ای گاز فلفلی چیزی بگیرم یا نه؟ چون امروز هم واقعا باز ترسیدم...

خفاش هم که شدم، الان ساعت 1 و 15 دقیقه شب هست، مطمئن هستم تا 3 هم بیدارم، دیشب هم تا 3 بیدار بود، قرار بود فردا کار نباشم که یکی از همکارا زنگ زد گفت اگه میشه جای من برو، منم گفتم باشه...

آخر هفته میریم جشن نوروز، امیدوارم خوش بگذره...

حقوق بشر...

اپیزود اول: یه سربازی آمریکایی، 16 نفر را در افغانستان به رگبار بست و کشت...

اپیزود دوم: یه اتوبوس نروژی، توی سوییس تصادف کرد و 26 نفر کشته شدند... 


ادامه اپیزود اول: سرباز دستگیر میشه، می فرستندش کویت توی یه کمپ، هویتش معلوم نیست، کل دنیا میگه جنگ باید توی افغانستان تموم بشه، اینجا، کاندیدای ریاست جمهوری میان میگن ما توی جنگ توی افغانستان شکست خوردیم، وکیل سرباز میاد جلوی دوربین میگه موکلش به زور فرستاده شده به جنگ و موکلش نگران امنیت و جان خانواده اش در آمریکاست...


ادامه اپیزود دوم: نروژ عزای عمومی اعلام میکنه، پرچم های اتحادیه اروپا نیمه برافراشته میشه، تلویزیون همش با مردم مصاحبه میکنه، تصاویر شمع و گل هایی که برای قربانی ها روشن شده دائما نشان داده میشه، کل جهان به نروژ بابت درگذشت 26 نفر تسلیت میگن...


اون زمانی همه ما میتوانیم از حقوق بشر حرف بزنیم، که فرقی بین نژاد ها و ملیت ها نباشه، هیچ فرقی، مردم دنیا، هنوز خیلی راه داریم، خیلی...

خواب...

دیشب خواب دیدم دارم حساب کتاب دخل و خرجم رو میکنم، آخرش به ضرب و زور یر به یر شد.

بعدش خواب دیدم دارم میرم خانه خودمان، خیلی خوشحال بودم، هی فکر میکردم الان میرم خانه، اتاق خودم، میرم پشت پیانوی خودم، حالی به حولی...

یه دفعه از خواب پریدم، صبح شده بود، اعصابم خط خطی شد...

یه عالمه کار...

این دو روز یه کله سر کار بودم و الان که از خواب بیدار شدم اینقدر خستم که حوصله هیچ کاری رو ندارم.

یه خروار کار هست که باید انجام بدم، روزمه بفرستم اینور آنور، قبض ها رو پرداخت کنم، برم ببینم میتونم وام فدرالی بگیرم برم این دانشگاه یا نه...

ناهار اینها هم که ندارم، حوصله درست کردنش هم نیست، اصلا فکر نکنم چیزی هم تو خانه باشه واسه درست کردنش، اصن وضی هــــــــــــا

گفتم حس این چیزها که نیست، بیام وبلاگ به روز کنم.

من دلم حال و هوای عید رو میخواد...