انگار این تضاد ها پایانی نداره.
نزدیک کریسمس که میشه، مردم اینجا کلی هیجان، بریز و بپاش، خرید، اینور انور، اونوقت تو مثل یه تماشاچی فقط نیگاه میکنی بهشان
دو ماه و نیم بعدش، نزدیک عید، دلت ایرانه، جسمت اینجا، میخوای کل دنیا باهات جشن بگیرند،بخندد، بدونند الان باید همه چی بوی عید رو بده، بوی سبزه بده، بوی سمنو بده، بوی نویی بده، ولی حالا اونها، مثل یه تماشاچی...
واسه همین کریسمس بهت خوش نمیگذره، چون واست یه روز معمولی هست، عید هم خوش نمیگذره، چون واسه جامعه یه روز معمولیه...
واسه همین تلاش میکنی، چهارشنبه سوری، تحویل سال، نوروز، سیزده بدر، خودت رو تا خرخره سرگرم کار کنی تا کمتر داغون بشی، تا کمتر به خودت بد و بیراه بگی...
دلم هوس بازار مکاره روزه قبل نوروز تجریش رو کرده، از شیر مرغ هست تا جون آدمیزاد!
امسال اولین سالی هست که خانواده 4 نفره ما کنار سفره هفت سین دور هم نیستند، سه جای مختلف این زمین هر کداممان سال رو تحویل میکنیم، تو تهران 8 صبح تحویل سال هست، به زمان برادر تازه داره از خواب پا میشه، منم که این سر دنیا دارم میرم بخوابم.
اگه رفتین بازار مکاره تجریش، شادم میکنید چند تا عکس بگیرید و واسم بفرستید، حتی با موبایل، حتی از همین حال و هوای سال نو...
یه اعتراف
من هنوز جدایی نادر از سیمین رو ندیدم، مثل کتاب شاهزاده کوچولو که اونم نخواندم.
منتظر فرصتم، یه روزیکه اعصاب راحت باشه و بشه بشینم فیلم ببینم.
سرما خوردم، اینجا هم دارو اینها اینقدر گران هست که باید طبیعی معالجه کنیم خودمان را...
طهران، تهران رو دیدم.
قشنگ بود، فیلم در 2 اپیزود درست شده، اپیزود اول تهران گردی و اپیزود دوم ماجرای چند تا جوون
جالب بود، ببینید...
یکی از آرزوهام این بوده که بشینم فیلم هامون رو ببینم، همیشه تعریفش رو شنیده بودم.
این کانال توی یوتوب، فیلم های ایرانی رو میزاره، خودشون گفتند این کانال بخشی از پژوهش چند دانشجو است.
این فرصت دست داده که یه شب که از سر کار میام، لپ تاپ رو وصل کنم به تلویزیون و هامون، مادر، تهران من حراج، تهران تهران، جدایی نادر از سیمین و ... رو ببینم.