هامون رو دیدم از داریوش مهرجویی، اقتباسی از رمان بوف کور
خب تاریک بود و سرد، ولی خسرو شکیبایی توی نقش حمید هامون فوق العاده عالی ظاهر شده بود و خود فیلم هم سرگردانی رو خوب نشان میداد.
گاهی به آسمان نگاه کن به کارگردانی کمال تبریزی و موزیک متن پیمان یزدانیان، اقتباسی از رمان مرشد و مارگاریتا...
فوق العاده، سومین بار بود میدیم و باز میخکوبم کرد، بازم قشنگ و دیدنی، مخصوصا موسیقی درون فیلم و صحنه هایی که باهاش در می آمیزد عالی کار شدند.
نحسی سیزده امسال این بود که تنها بودم، همین...
بعدش با یه سری دانشجو ایرانی رفتیم وسطی و زو بازی کردیم، بدک نبود، از فردا هم که دوباره کار و زندگی...
تهران که بودیم، شب ها هروقت صدای تلق تولوقی از کوچه ها یا خیابان ها میومد، فکرمون میرفت سمت اینکه تریلی بار تیر آهن آورده نصف شبی، دارن خالی میکنند...
آمریکا که آمدیم، اوایلش همین فکر رو میکردیم، بعد فهمیدیم که اینها کلا نه تیرآهن دارند، نه اینکه به اون صورت چیزی میسازند، اونم توی حومه شهر، یکمی که بیشتر فکر کردیم و از این و اون هم پرسیدیم، فهمیدیم این صدای تیر آهن، صدای شلیک گلوله هست.
خلاصه، الان سه تا تیر آهن یه چند تا کوچه آنورتر خالی کردند...
گلنار، گلنار، کجایی که از غمت
ناله میکند عاشق وفادار...
یه بار اشتباه کردم و کسی رو که دوسش داشتم و دستم داشت از دست دادم، حالا الان نمیدانم راه درست کدام است...
نمیدانم...