-
بوی عید...
شنبه 20 اسفند 1390 08:18
انگار این تضاد ها پایانی نداره. نزدیک کریسمس که میشه، مردم اینجا کلی هیجان، بریز و بپاش، خرید، اینور انور، اونوقت تو مثل یه تماشاچی فقط نیگاه میکنی بهشان دو ماه و نیم بعدش، نزدیک عید، دلت ایرانه، جسمت اینجا، میخوای کل دنیا باهات جشن بگیرند،بخندد، بدونند الان باید همه چی بوی عید رو بده، بوی سبزه بده، بوی سمنو بده، بوی...
-
جدایی...
دوشنبه 15 اسفند 1390 21:58
یه اعتراف من هنوز جدایی نادر از سیمین رو ندیدم، مثل کتاب شاهزاده کوچولو که اونم نخواندم. منتظر فرصتم، یه روزیکه اعصاب راحت باشه و بشه بشینم فیلم ببینم. سرما خوردم، اینجا هم دارو اینها اینقدر گران هست که باید طبیعی معالجه کنیم خودمان را...
-
گذر زمان...
جمعه 5 اسفند 1390 23:03
2 سال پیش این موقع پادگان آموزشی 01 نزاجا سال پیش این موقع خدمت در یگان امسال هم اینجا...
-
طهران، تهران...
جمعه 5 اسفند 1390 03:58
طهران، تهران رو دیدم. قشنگ بود، فیلم در 2 اپیزود درست شده، اپیزود اول تهران گردی و اپیزود دوم ماجرای چند تا جوون جالب بود، ببینید...
-
هامون...
سهشنبه 2 اسفند 1390 05:41
یکی از آرزوهام این بوده که بشینم فیلم هامون رو ببینم، همیشه تعریفش رو شنیده بودم. این کانال توی یوتوب، فیلم های ایرانی رو میزاره، خودشون گفتند این کانال بخشی از پژوهش چند دانشجو است. این فرصت دست داده که یه شب که از سر کار میام، لپ تاپ رو وصل کنم به تلویزیون و هامون، مادر، تهران من حراج، تهران تهران، جدایی نادر از...
-
چی گذشته...
جمعه 28 بهمن 1390 08:27
بهش گفتن که بهم بگه چرا جدیه، چرا نمیخنده، مهربونه ولی چرا مغروره، چرا هم کلام نمیشه... تو دلم گفتم آخه مومن، هرکسی یه حدی داره، یه سال هست با هیچکس دردودل نکردم، غر نزدم، دارم میترکم، دلم میخواد بشینم یه روز تمام از همه چی تعریف کنم، بگم خسته شدم، بگم بریدم، اینها رو بگم تا خالی شم... یه سال هست نتونستم یه همزبون...
-
گلهای رنگارنگ...
پنجشنبه 27 بهمن 1390 20:57
من مسعود بهنود رو در همین حد میشناسم که میاد بی بی سی، در مورد مجله ها و روزنامه ها صحبت هایی میکنه. گلهای رنگارنگ، مستندی که مسعود بهنود حدود 40 سال پیش شروع به ساختش گرفت و طی این سالها به گفته خودش مقداریش از دست رفت و مقداریش پیدا شد، برنامه ای هست راجب موسیقی سنتی ایران. این مستند رو 2 ماه پیش دانلود کردم ولی تا...
-
شب های ما...
پنجشنبه 27 بهمن 1390 04:40
یه قسمت از زندگی هست که همیشه داره با آدم کلنجار میره. نمیخواستم هیچوقت در این مورد اینجا بنویسم، به خاطر یه سری حریم ها که هست و باید باشه. تو زندگیم، سر یه تجربه ای که نه من داشتم و نه اون، سالهای خوبی رو دور از هم گذراندیم، بدون اینکه بدونم هر دو همدیگر رو دوست داریم. موقعی فهمیدیم که من درگیر بود، و من موقعی...
-
بیماری...
سهشنبه 11 بهمن 1390 07:59
جدی جدی فکر کنم مریضم، میخوام بمیرم راستی راستی...
-
ثبت بشه...
پنجشنبه 6 بهمن 1390 07:55
می نویسم تا ثبت بشه که من از این کشور، از تمام فرهنگش، از مردمان از خود راضی اش، با تمام وجود متنفرم... میمونم تا تصمیمم رو قطعی کنم، اگر تا 5 ماه دیگر هنوز هم همین حس رو نسبت به آمریکا داشتم، بر میگردم و پشت سرمم هم نگاه نمیکنم، واسمم مهم نیست که اینجا اسمش آمریکاست و سرزمین فرصت ها، میخواهم جایی زندگی کنم که شاد...
-
مرگ...
سهشنبه 4 بهمن 1390 07:55
نمیدانم زمان مرگم کی و چگونه هست، ولی دوست دارم به درماندگی نیوفتم یه شب معمولی، وقتی رفتم تو رختخواب و خوابیدم، توی راحتی و آسودگی و سلامتی بمیرم. همچین اینم آرزوست...
-
آنچه گذشت...
جمعه 30 دی 1390 17:48
خب تقریبا بعد از 10 روز، توانستم یه خانه خوب در یه محله خوب اجاره کنم. کلا همش فکر میکنم که این یه خواب هست و کاشکی زودتر از این خواب بیدار شم، ببینم تو مملکت خودم هستم و از تختخواب اتاقم پامیشم. این کشور حداقل واسه من رویایی نیست، من خوبی هاش رو کمرنگ و بدی هاش رو پرنگ میبینم. اینا اکثرشان تنهان، واسه همین همه یه...
-
سخت...
پنجشنبه 29 دی 1390 06:03
مهاجرت خیلی خیلی سختر از اون چیزیه که فکر می کردم... پ ن: از وبلاگ مینی مالیده: وقتی یک نفر مرتب میگوید: کاش دنیا تموم میشد… معنایش این است که: کاش یکی به دادم میرسید؛ من افسردم…
-
کلا...
دوشنبه 12 دی 1390 08:46
رفتن به دانشگاه انتقالی گرفتن بعد از 2 سال گرفتن یه سری مدارک فارغ التحصیلی خدمت سربازی کارت پایان خدمت و حالا مهاجرت...
-
شیرینی...
دوشنبه 5 دی 1390 23:07
بچه های کلاس امروز دست گرفتن که باید شیرینی بدی، یعنی چی. خندیدیم کلی... یه چیزایی هست، تغییر نمیکنه، فقط باید تکرار بشه تا آدم یادش نره... بعدا نوشت: 8 سال پیش، بم لرزید، چقدر بد بود، چقدر تلخ بود. مردم ما چه روزایی رو گذراندیم...
-
جعبه...
پنجشنبه 1 دی 1390 23:59
یه جعبه هست، نه زیاد کوچیک نه زیاد بزرگ تمام خاطرات بد و خاکستری را میندازی توش، تمام لحظه های عاشقانه ای که آخرش بد تموم شد. تمام افرادی که بودند تو رابطه ها بعد... در جعبه رو میبندی، میزاری توی اطاقت، یه گوشه که پای کسی نخوره بهش باز شه، میزاری توی اتاقت و میری... میری که دوباره شروع کنی... دوباره...
-
از اون روزها...
شنبه 26 آذر 1390 23:48
هرچه آدم به رفتن و دل کندن نزدیک تر میشه، انگار این کشور و شهر و آدماش دوست داشتنی تر میشن. ولی یه جایی باید ببره و بره، شاید که خاطرات تلخ هم همینجا بمونه شاید بشه دوباره عاشق شد و زندگی رو ساخت...
-
قلب...
جمعه 18 آذر 1390 10:02
آدم که از این گیت گذرنامه رد میشه، انگار یه چنگک میاد قلبم رو با تمام وجودش فشار میده...
-
ایدز...
پنجشنبه 10 آذر 1390 23:07
امروز صبح شبکه چهار، ویژه برنامه ای داشت با موضوع روز جهانی ایدز که خانم دکتر مینو محرز هم مهمان این برنامه بودند و خیلی مسائل را راحت بیان کردند. برنامه فوق العاده آموزنده و مفیدی بود، اگر تونستید حتما تماشا کنید. راستی، برف آمد، سفید شدیم...
-
رادیو هفت...
پنجشنبه 26 آبان 1390 00:04
یه برنامه خوب رادیو هفت رو ببینید. هر شب، غیر تعطیلات شبکه آموزش، ساعت 11 تا 12 شب...
-
ترس...
شنبه 30 مهر 1390 00:59
از یه زمانی به بعد، مجازات شروع میشه، انتقام شروع میشه، از اون زمانیکه میشینه تو ماشین و میره بیرون از شهری که تا 2 ماه قبلش 5 هزار نفر براش هورا میکشیدند... درست از همون لحظه جهنم براش شروع میشه... فیلم زندگیش میاد جلو چشماش، از کودتا تا به امروز، حساب کتاب میکنه کجا رو اشتباه کرده، ترس تمام وجودش رو گرفته. شاید خودش...
-
دانشجویی...
شنبه 16 مهر 1390 23:23
اون قدیم ها، 84 اونورا که دانشجو بودم تو شهرستان، زندگی تازه شب شروع میشد. اون زمان که اینترنت پر سرعت نبود که فرت و فرت فیلم دانلود کنم بشینم ببینم، این تلویزیون کانال 3 روشن بود، یا فوتبال داشت یا بسکتبال، ساعت 2 هم میپرید کانال 2 صداش رو قطع میکردم و توی کامپیوتر آهنگ های 50 سال موسیقی رو میزاشتم و میشستم با ویندوز...
-
مرز...
یکشنبه 10 مهر 1390 22:46
درست لب مرز حماقت و زندگیم... درست کنار خط...
-
دکمه...
یکشنبه 10 مهر 1390 11:51
یه زمانی بچه بودم، حرف مفت میزدم میگفتم آدما که به ته خط نمیرسند... بچه بودم دیگه... حالیم نبود...
-
زیر و رو...
جمعه 8 مهر 1390 21:22
بعد از ظهری این دو تا کشوی میزم رو ریختم بیرون که یکم مرتبشون کنم. بین تقویم یه تیکه کاغذ دیدم، درخواست هایی که من از تو داشتم و تو قرار بود همش رو انجام بدی، شاید واسه 4 سال پیش، دقیق یادمه کجا نوشتیم، اون پیتزا فروشی بالای نوبنیاد که به خاطر سیب زمینی هاش میرفتیم سراغش، یادته؟ ویرانم کرد...
-
به سوی تو...
چهارشنبه 6 مهر 1390 17:41
یک دم از خیال من نمی روی ای غزال من دگر چه پرسی ز حال من... پ ن: این رو چقدر باهمدیگه میخوندیم، یادته...
-
روزنوشت...
چهارشنبه 16 شهریور 1390 03:01
نه خوشم، نه ناخوشم هستیم همینطوری...
-
تلنگر...
جمعه 4 شهریور 1390 00:45
دل من دنبال بهانه است به تلنگری میشکنه...
-
مملکت...
پنجشنبه 13 مرداد 1390 01:55
فکر کن تو مملکتی زندگی میکنیم که جوان ها رو به جرم آب بازی تو پارک میگیرن و میارن پشت به دوربین اعتراف میکنند که آب بازی کردن. نه خدایی فکر کن... همچین آدمایی دارن تو مملکت ما حکمرانی میکنند...
-
هراس...
شنبه 18 تیر 1390 13:10
هراس من از مرگ نیست، از زندگی به هدف است. "بهمن فرمان آرا، بوی کافور عطر یاس"