-
آن کار دیگر...
پنجشنبه 1 تیر 1391 21:10
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند حافظ، خیلی وقت پیش...
-
کافه سینما...
شنبه 27 خرداد 1391 18:46
یه وبلاگ درست کردم واسه معرفی فیلم هایی که میبینم. دوست داشتید سر بزنید... کـــــافه سینما
-
مهریه...
پنجشنبه 25 خرداد 1391 21:46
بعد از 3 روز از دختر پرسیدم شما چقدر مهریه مد نظرتان هست، بیچاره پکید... مادرم فهمیده میگه یعنی الان همه مشکل شما دوتا حل شده رسیدین به مهریه؟ جریان داره یک رفیقی داریم از دوران دانشگاه دوم، دختر باز خفن، بالاخره دلش گیر افتاد و بعد از دو سال رفتن خواستگاری و بقیه ماجرا عقد رو گذاشته بودند قبل عید، همون زمانایی که سکه...
-
واقعیت زندگی...
سهشنبه 23 خرداد 1391 23:27
"حقیقتش اینه که دهههای زندگی رو یکی پس از دیگری فتح کردیم و هیچ پُخی نشدیم که واقعیت زندگی هم این بود که اصلاً قرار نبود پُخی بشیم. قرار نبود فتح خیبری کنیم. قرار نبود اورستی رو صعود کنیم و پرچمی آویزون اون ارتفاع هشت هزار متری کنیم. قرار بود فقط باشیم، ساده و راحت تا زندگی کنیم و افسوس، کسی نبود تا یادمون بده...
-
فوتبالی...
شنبه 20 خرداد 1391 18:47
باید بهم حق داد... جام جهانی 2006 آلمان: فینال: فرانسه - ایتالیا همون بازی که زیدان با کله رفت تو شیکم او درازه، ماتراتزی بود؟ دانشجو بودم، سال دوم، دوستم آمد خانه من و من رو با کتک بلند کرد که بریم خانه اش و روی پروژه سخت افزاری که قرار بود فردا موقع امتحان فاینال تحویل بدیم کار کنیم. یادمه برد مدار درست تنظیم نشده...
-
نامه...
سهشنبه 16 خرداد 1391 21:48
" زندگی هندوستانی، نگاه م را خیلی نسبت به زندگی عوض کرده است. خیلی وقت است زندگی مفهوم مسابقه ای اش را برایم از دست داده، دلم میخواهد بدانی از موضع الان من، برنده و بازنده بودن در زندگی معنی ندارد، حسرت خوردن و پشیمانی معنی ندارد، وقتی به تو از رفتن و ماندن می گویم. اصلن مغز من دیگر مدت هاست در حیطه تعاریف معمول...
-
خود منطقی...
دوشنبه 15 خرداد 1391 23:51
پدر معشوق سابق: اگه حداقل 250 تا سکه مهر میکنی، ماهی 1.700.000 تومان حقوق داری، خانه داری و ماشین زیر پات مزدا 3 به بالاست، پاشو بیا خواستگاری... "جواب منطقم به احساسم در مورد این پست ..."
-
حال و هوا...
شنبه 13 خرداد 1391 23:28
قالب وبلاگ رو عوض کردم، از این قالبِ جدید خوشم میاد، یه طورایی شرح حال این روزام هست. کار میکنم تا اندک درآمدی داشته باشم نه برای بهتر کردن منزل یا ماشین، برای شاد زیستن. غذا حکم سوخت را دارد، هرچی بود، مهم نیست، نان و ماست، نان و پنیر، سیب زمینی، مهم نیست. خانه معمولی، ماشین قدیمی، لباس های معمولی، خوراک ساده، اسباب...
-
زندون دل...
جمعه 12 خرداد 1391 07:44
دو روز پیش سیستم های یکی از مشتری ها که رستوران داشت خراب شد و من رو فرستادن واسه راست و ریس کردنش. بعد از یک ساعت کلنجار رفتن مشکل رو یافتم و شروع کردم به درست کردنش. روی میزم یه دفترچه بود که یکی از دخترک های زیبا روی رستوران به هوای برداشتن دفترچه کاملا به من نزدیک شد، طوری که هوایی که تنفس میکرد رو حس میکردم. همون...
-
ناچاری...
یکشنبه 7 خرداد 1391 06:14
از روی ناچاری، مجبورم بعضی وقت ها با گروه اول همنشین بشم. دیوانه و اعصاب خورد کننده، فقط شب ها پناه میارم به کتاب خواندن، تا شاید کمی آروم بگیرم، بعضی شب ها تا صبح پشت لپ تاپ دارم کتاب میخوانم. وقتی با این گروه هستم به طور شدیدی دلم واسه ایران تنگ بشه، شاید تنگ نظری این گروه هست که این حس رو بهم میده...
-
اینها...
چهارشنبه 3 خرداد 1391 09:20
اینایی که موقع فارسی حرف زدن اینگلیسی می پرونند، همونایی هستند که تو ایران به سوس میگن کچاپ... ثابت شده ها...
-
عادی نیست...
دوشنبه 1 خرداد 1391 01:31
" ساعت ده شب بود و باید به پایتخت زنگ می زدم. از روزی که به اتاق کنترل آمده بودم، هر شب همان ساعت، به کسی که آن طرف خط بود می گفتم: - از کنترل بزمرگی تماس میگیرم، وضعیت ما را بنویس عادی. تا آن شب نشده بود که وضعیتی به غیر از وضعیت عادی، اعلام کنم. وضعیت عادی، هر بار که این دو کلمه از دهانم بیرون می آمد، دلم پایین...
-
قانون...
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1391 17:47
مهاجرت یه چیزه بده، یه تغییر گنده هست، باید خیلی مسائل رو چشم بسته بپذیری وگرنه له میشی... واسه من، مهاجرت یه انتخاب بود، نه زحمتی براش کشیدم، نه تلاشی، هیچوقت هم به فکرش نبودم، تمام زندگی من تا قبل از مهاجرت بر پایه ادامه آن در ایران بود. بعضی وقتها دلم بدجوری هوای ایران رو میکنه، دوست دارم یه بلیط یک طرفه بگیرم و...
-
چالش...
یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 09:33
عکس بالا رو حدود 20 روز پیش گرفتم، مکانش هم که مشخص هست، جلوی کاخ سفید. اما جریان داریم با این آقایی که داره سرخ پوست بازی در میاره و با فلاش مشخص کردم. حتما با خودتان میگید این کسخل داره موج مکزیکی میزنه، یا از حقوق سرخ پوستان که توسط آمریکای جهانخوار به فنا رفتن دفاع میکنه، یا شایدم داره وردی میخونه اوباما دود شه...
-
رای...
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391 07:35
شهر من، یا بهتر بگم ایالتی که من هستم، جزء ایالت های مومن آمریکا محسوب میشه، از اینها که یکشنبه پاشو برو کلیسا و هرکی یکشنبه میره سره کار کافره و خلاصه وضی داریم با خر مذهب های اینجا. دیروز انتخابات بود در مورد اینکه دو همجس، میتوانند قانوناً با هم ازدواج بکنند یا نه؟ از دو ماه قبل رو در رو دیوار شهر زده بودند که برید...
-
دلتنگی...
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 09:25
آمدم پیش دوست دوران دانشجویی در واشنگتن، کل روز رو گشتیم و واقعا خوش گذشت ولی الان که آخر شب هست، بدجوری دلم واسه ایران و تهران تنگ شده... خیلی زیاد...
-
ایرانیان مقیم آمریکا...
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 23:11
به نظر من ایرانیان مقیم آمریکا اکثرا به سه گروه زیر تقسیم میشوند: 1- گروهی که قبل و اوایل انقلاب مهاجرت کردند. 2- گروهی که دوازده سال پیش مهاجرت کردند. 3- گروهی که 5 سال اخیر مهاجرت کردند. سعی میکنم تو نوشته زیر رفتارها و تفاوت های هر کدام را بیان کنم. 1- گروهی که قبل از انقلاب و اوایل انقلاب در سنین نوجوانی و یا...
-
اقتصاد...
چهارشنبه 30 فروردین 1391 09:13
خوب، بالاخره استفاء دادم و این هفته آخرین هفته کاریم هست، از 23 آپرین خلاص... یه طورایی این کاره از سربازی هم بدتر شده بود، والا، هم وقتم رو کلی میگرفت و هم به جسم و روحم صدمه میزد و هم اینکه پولی نداشت. به خاطر همین که بیکار شدم و احتمالا تا مدتی هم شغل نخواهم داشت از اونور هم هزینه دانشگاه و خانه و بیمه ماشین و این...
-
دل تنگ...
یکشنبه 20 فروردین 1391 07:16
وقتی آدم دلش تنگ میشه چیکار میکنه؟ میره یه دوستی میبینی... اگه توی یه جای غریب باشه چیکار میکنه؟ میره سیگار میکشه... اگه پول سیگار خریدن نداشته باشه چیکار میکنه؟ میره سرش رو میکوبونه به دیوار، میگه ری.دم به این زندگی...
-
فارسی...
شنبه 19 فروردین 1391 08:25
من لپ تاپم حروف فارسی نداره و جای حروف را از حفظ میزنم. این از این از این لجم میگیره که ما این سر دنیا تلاش میکنیم برای دوستای فارسی زبانمان فارسی بنویسیم و دوستان انگلیسی زبانمان اینگیلیسی اما دوستان و آشنایان داخل ایران اکثرا فینگلیش در فیس.بوک پیغام میگذارند، آخه این چه وضعشه...
-
فیلم...
جمعه 18 فروردین 1391 09:23
هامون رو دیدم از داریوش مهرجویی، اقتباسی از رمان بوف کور خب تاریک بود و سرد، ولی خسرو شکیبایی توی نقش حمید هامون فوق العاده عالی ظاهر شده بود و خود فیلم هم سرگردانی رو خوب نشان میداد. گاهی به آسمان نگاه کن به کارگردانی کمال تبریزی و موزیک متن پیمان یزدانیان، اقتباسی از رمان مرشد و مارگاریتا... فوق العاده، سومین بار...
-
خدا...
سهشنبه 15 فروردین 1391 18:31
تو این دوره از زندگیم، این حس رو دارم که خدا آمده پایین، بهم زل زده، یه پوزخندم داره میزنه و بهم میگه: هه، ریـــــــــــــــدی...
-
نحس سیزده بدر...
دوشنبه 14 فروردین 1391 07:17
نحسی سیزده امسال این بود که تنها بودم، همین... بعدش با یه سری دانشجو ایرانی رفتیم وسطی و زو بازی کردیم، بدک نبود، از فردا هم که دوباره کار و زندگی...
-
تیر آهن...
پنجشنبه 10 فروردین 1391 10:05
تهران که بودیم، شب ها هروقت صدای تلق تولوقی از کوچه ها یا خیابان ها میومد، فکرمون میرفت سمت اینکه تریلی بار تیر آهن آورده نصف شبی، دارن خالی میکنند... آمریکا که آمدیم، اوایلش همین فکر رو میکردیم، بعد فهمیدیم که اینها کلا نه تیرآهن دارند، نه اینکه به اون صورت چیزی میسازند، اونم توی حومه شهر، یکمی که بیشتر فکر کردیم و...
-
گلنار...
چهارشنبه 9 فروردین 1391 08:49
گلنار، گلنار، کجایی که از غمت ناله میکند عاشق وفادار... یه بار اشتباه کردم و کسی رو که دوسش داشتم و دستم داشت از دست دادم، حالا الان نمیدانم راه درست کدام است... نمیدانم...
-
نوش دارو...
جمعه 4 فروردین 1391 08:45
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدلی این زودتر می خواستی حالا چرا
-
هیچکار...
پنجشنبه 3 فروردین 1391 08:42
امروز مثلا قرار بود این کاغذ بازی ها رو تموم کنم که رسما هیچ کاری انجام ندادم... شب هم رفتم خرید باز یه محل رو اشتباهی رفتم سر از یه محله خطرناک سردر آوردم، نمیدانم یه اسلحه ای گاز فلفلی چیزی بگیرم یا نه؟ چون امروز هم واقعا باز ترسیدم... خفاش هم که شدم، الان ساعت 1 و 15 دقیقه شب هست، مطمئن هستم تا 3 هم بیدارم، دیشب هم...
-
حقوق بشر...
جمعه 26 اسفند 1390 20:09
اپیزود اول: یه سربازی آمریکایی، 16 نفر را در افغانستان به رگبار بست و کشت... اپیزود دوم: یه اتوبوس نروژی، توی سوییس تصادف کرد و 26 نفر کشته شدند... ادامه اپیزود اول: سرباز دستگیر میشه، می فرستندش کویت توی یه کمپ، هویتش معلوم نیست، کل دنیا میگه جنگ باید توی افغانستان تموم بشه، اینجا، کاندیدای ریاست جمهوری میان میگن ما...
-
خواب...
چهارشنبه 24 اسفند 1390 22:41
دیشب خواب دیدم دارم حساب کتاب دخل و خرجم رو میکنم، آخرش به ضرب و زور یر به یر شد. بعدش خواب دیدم دارم میرم خانه خودمان، خیلی خوشحال بودم، هی فکر میکردم الان میرم خانه، اتاق خودم، میرم پشت پیانوی خودم، حالی به حولی... یه دفعه از خواب پریدم، صبح شده بود، اعصابم خط خطی شد...
-
یه عالمه کار...
دوشنبه 22 اسفند 1390 17:23
این دو روز یه کله سر کار بودم و الان که از خواب بیدار شدم اینقدر خستم که حوصله هیچ کاری رو ندارم. یه خروار کار هست که باید انجام بدم، روزمه بفرستم اینور آنور، قبض ها رو پرداخت کنم، برم ببینم میتونم وام فدرالی بگیرم برم این دانشگاه یا نه... ناهار اینها هم که ندارم، حوصله درست کردنش هم نیست، اصلا فکر نکنم چیزی هم تو...