-
مشاور...
چهارشنبه 20 مرداد 1389 12:41
مشاور پادگان: آخرین روزی که از ته دل خوشحال بودی کی بود؟ من: آخرین روز آموزشی، وقتی ۱۰۷ نفر لیسانس و فوق لیسانس و دکترا، همگی با هم همزمان شا....... تو پادگان...
-
ذوق در کردن...
چهارشنبه 20 مرداد 1389 00:30
یه دوست دختر هم نداریم بریم واسه این موفقیتمان بوسه ای ازش بگیریم و شام دعوتش کنیم...
-
اون...
دوشنبه 18 مرداد 1389 11:33
نمیخوام خاطره خوبش پیش بقیه (حتی خودم) تبدیل به نفرت بشه مجبورم به همه (غیر یکی دو تا) بگم آره، تصمیم هر دو بود. بزار خوب بمونه، شاید یاد گرفت خوب بودن را...
-
دل...
جمعه 15 مرداد 1389 13:02
بزار ما تو دل خودمان خوش باشیم رفیق..!
-
صعود...
چهارشنبه 13 مرداد 1389 22:55
واسه کنار انداختن این پتک لعنتی که ماجرای این ۳.۵ سال رو تو ذهنم میکوبه، کلنگ صعود مهر ماه رو زدم. انشاالله تو مهر اولین صعودم رو انجام میدم، فعلا باید بدنسازی کنیم...
-
سلاح...
سهشنبه 12 مرداد 1389 23:29
بکش بکش و تیر اندازی تو قیلم ها و بازی ها فقط قشنگه، دوست داری خودت رو بزاری جای بزن بهادر داستان و با یه مسلسل همه رو لت و پار کنی! ولی توی واقعیت وقتی سلاح دستت میگیری و شلیک میکنی، از خودت بدت میاد، دائم تو فکرت این میادش که این اسلحه دست تو چند نفر رو کشته، چند تا خودی و غیر خودی؟ نه دیگه اون موقع خودی و غیر خودی...
-
کمرنگ...
شنبه 9 مرداد 1389 11:22
تقریبا بدون عینک وب گردی و اینترنت و کامپیوتر واسم محال است، وقت و حال پنچر گیری هم نیست. تو دنیای مجازی بدیش اینه که اگه زیادی پرنگ شی، تو واقعیت یه سایه میشی، یکی که بود و نبودش زیاد به چشم نمیاد. میخوام کمرنگ شم، نمیدونم چرا و اصلا واسه ی چی، میخوام برم، نمیدونم به کجا ولی... هر کجا هستم، آسمان مال من است...
-
عینک...
جمعه 8 مرداد 1389 13:03
عینکم شکسته، چشمم بدون اون حروف توی کامپیوتر رو نمیبینه، الانم دارم با سردرد وحشتناکی با کامپیوتر کار میکنم، وفتم ندارم برم بدم درستش کنند...
-
دنیا...
پنجشنبه 7 مرداد 1389 22:58
رفته اون سر دنیا، بی خبر بعدش زنگ زده که جات اینجا خالیه من نمیدونم بیکاریه یا کرم...
-
تحمل...
سهشنبه 5 مرداد 1389 11:04
هنوز بر این باورم...
-
زمان...
شنبه 19 تیر 1389 21:00
اون چیزی که بیشتر از همه ناراحتم میکنه اینه که دارم عمرم رو تلف میکنم و نمیتونم یه کار مثبت انجام بدم. باید به خودم بیام، از امروز شروع کردم زبان خوندم، واسه رفتن لازمه، برنامه گذاشتم فردا هم سر کار بخونم، نباید بشه اون چیزیکه تو این مدت شده. باید زندگیم رو شاد کنم، مثل سابق بشم، خوشحال و خندان... میشم، میدونم...
-
خواستن...
چهارشنبه 16 تیر 1389 09:56
شب ها که هوا یه نمه خنک میشه و قابل تحمل، ساعتی هست که منم از محل کارم میام خانه، معمولا با اتوبوس بر میگردم. مسیر برگشت، شامل مراکز خرید و پارک ها و رستوران ها است و اون موقع شب پر میشه از مردمی که برای تفریح میان بیرون. خانواده ها، زوج های جوان، بچه های کوچک، دختر پسر ها که همگی یه لبخندی دارن. دلم میگیره، دلم...
-
Juno
دوشنبه 14 تیر 1389 22:14
Juno: I Think I Love You... Hektor: Like Friends? Juno: NOoO!!
-
خود بینی...
شنبه 12 تیر 1389 22:10
دوستان می پرسند چطوری؟ میگم اینطوریم، حالم خوب نیست و اینها بعدش همگی یه جمله میگن: تو که اینقدر آیندت روشنه، تو که بهترین جایی، تو که فلانی... رفقا، دوستان، من به هر دلیل موجه یا ناموجه الان نیستم، چرا می خواین به زور بهم حالی کنید که نه تو نمیفهمی اگه ما جای تو بودیم فلان بود و بهمان بود! همین کاراست که ترجیح میدم...
-
اینها...
جمعه 11 تیر 1389 20:52
من: خب به دختر خاله ات اینها بگو واست ایمیل بسازن! اون: نه اونها خیلی مومنن. من:....!!!! پ ن: اون، دختر دایی .... من میباشد...
-
بد...
دوشنبه 7 تیر 1389 22:01
حداقل میزاشتی ۲ روز، ۴۸ ساعت خوشحالی کنم... اینم نزاشتی...
-
نوازش دست...
چهارشنبه 2 تیر 1389 08:23
دلم از اینا میخواد...
-
ناراضی...
شنبه 29 خرداد 1389 21:01
همه ازم ناراضی هستند... این مهم هست ولی مهمتر از اون اینه که خودم هم از خودم ناراضی ام... خارج گود: بوی گل شبوم بهانه ای شده برای به گذشته رفتن و دقایقی لذت بردن از زندگیم. رفیق تولدت خیلی خیلی مبارکه، باشد که موفق باشی...
-
سردرد...
شنبه 22 خرداد 1389 14:22
یک هفته ای میشه که قرص ها رو شروع کردم، بهتر که هیچ بدتر شدم. حالت تهوع، سر درد شدید، بیخوابی و استرسی که امروز باز اذیتم میکنه... فکر و خیالم کامل متوجه فرداهاست و استرس شدیدی بهم وارد میشه. نمیدونم چه کنم، خیلی دارم اذیت میشم...
-
زمستان
پنجشنبه 20 خرداد 1389 18:40
همیشه زمستان رو بیشتر از تابستان دوست داشتم، زمستانی که گذشت واسه من فوق العاده بود، تقریبا هر کاری دوست داشتم انجام دادم. تو سرمای سرما، موقعی که هوا سوز داشت پاشدم رفتم کافه قنادی فرانسه و شیر کاکائوش رو با لذت فراوان خوردم. کلی سریال Friends دیدم، کلی با کافی کده شان حال کردم. هری پاتر دیدم، لذت بردم. از همه مهمتر،...
-
تقدیر...
شنبه 15 خرداد 1389 07:34
یه سری هستن زندگی واسشون میسازه، از زیر همه چیز در میرن و راحت زندگی میکنند. یه سری دیگه...
-
بی نشان...
جمعه 14 خرداد 1389 23:21
خستم، فوق العاده خستم...
-
روزمره...
پنجشنبه 13 خرداد 1389 21:42
امروز روز خوبی نبود، محل کار به شدت با یه مامور به اونجا دعوام شد، مردک احساس میکنه من باید اینکار رو براش بکنم، منم وایسادم تو روش گفتم هر وقت دستور کتبی فلانی آمد که گفته باشه من انجام میدم، هی میگفت من فلانم، من بهمانم... به درک... اوضاع خوب نیست اصلا، هنوز شروع نکردم قرص های دکترم رو خوردن، میترسم از فردا شروع...
-
نداره...
پنجشنبه 6 خرداد 1389 23:37
پسره ی بیشعور عوضی چنان نشسته حق به جانب حرف میزنه که آره شما خدمت نمیکنید که... آخه الاغ، تو که معاف شدی چی میفهمی، میری بالا منبر واسه من شعار میدی؟ میدونی چقدر نفرت انگیزی؟؟ میدونی؟؟ احمق...
-
خودکشی...
چهارشنبه 5 خرداد 1389 20:00
-
وبلاگ...
سهشنبه 4 خرداد 1389 22:13
امروز نگاه کردم به این تاریخ سمت چپ وبلاگ دیدم تقریبا ۶ ساله دارم مینویسم فکرش رو بکن، ۶ سال...
-
وبلاگ...
یکشنبه 2 خرداد 1389 20:45
وجود نداره، واقعا وجود نداره... این وبلاگ رو دوست دارم، خیلی آرومم میکنه، میتونم توش بنویسم از هرچی که دلم میخواد، بنویسم شاید آروم شم، دوست دارم این رو که همیشه یه جا واسه خالی کردن خودم دارم. اختصاصی خودم...
-
بد...
شنبه 1 خرداد 1389 21:42
وقتی آدم خودش رو مجبور به کاری کنه که هیچ تمایلی به انجامش نداره، نتیجه اش یه گند گنده میشه و یه کار ماس مالیه نفرت انگیز...
-
طاقت...
سهشنبه 28 اردیبهشت 1389 20:16
ظهری از دستت خیلی شاکی بودم، میخواستم بیام اینجا واست بنویسم، بهت بگم کم نبود این همه بدبختی؟ چرا همش واسه من؟ چرا از این همه آدم دورو برم من باید همش آواره و دربه در باشم؟ حرف زیاد بود، خودت میدونی، خودت بغضم رو دیدی، چی بگم، مگه اصلا به من گوش میدی؟ میگذره، عمر منم میگذره، غمی نیست. تو این زندگی تنها دل خوشیم سازم...
-
زندگی...
شنبه 25 اردیبهشت 1389 22:05
همیشه یه مشکلی تو زندگی هست، همیشه خدا کریمه، میگذره...