-
صعود...
دوشنبه 6 شهریور 1385 00:13
هفته پیش، تو پناهگاه امیری نشسته بودیم که با یک پیرمرد با صفا آشنا شدم، جلوتر از برنامه بودیم و وقت برای نشستن زیاد، تو همین موقع ها بود که بیتا یک هدیه به من داد( جای بهتری نبود؟ )وقتی دید من کلی با پیرمردِ رفیق شدم شروع کرد گلایه کردن که من نمیدانم این چرا اخلاقش وقتی پایین هست با وقتی اینجاست خیلی فرق داره، اون...
-
حس...
شنبه 4 شهریور 1385 23:49
یک احساس، یک حس غریب. بی خوابی. حسرت. تنهایی. یک دوست. یک همراه. خارج گود: هیچ کدام به اون یکی ربطی نداشت، اصلا نمیدانم چرا نوشتم...
-
آهنگ...
جمعه 3 شهریور 1385 23:58
یک قفس برای خودم درست کردم، بزرگ نیست اما برای زندگی گندِ من کافیه! یک کامپیوتر مجهز، یک تلویزیون، یک خروار کتاب، و یک موبایل که اکثر موقع ها خاموش هست. بازی از دیشب شروع شد، و من، حالا، دارم بازی میکنم. آهنگ سنگ قبر آرزو رو خیلی دوست دارم! ای شکسته خاطر من، روزگارت شادمان باد... خارج گود: ویری دادم به نوشتن، بی خیال...
-
موضوع: بی خیال...
جمعه 3 شهریور 1385 20:07
من و دوستم تصمیم گرفتیم به طور محترمانه فعلا در قهر سر کنیم، من که موافقم، اون هست. ببین تا کی دوام میاره. آقا اینها دهن ما رو سرویس کردن رفت پی کارش، خیال کردن! تازه از این هفته صاف کاری یه من شروع به کار میکنه! خیلی وقته نرفتم دختربازی، باید یک زنگ به دختر داییم بزنم با هم پاشیم بریم، اینیم دیگه، دختر دایی ما خودش...
-
سیگار...
جمعه 3 شهریور 1385 11:06
بچه های ریاضی خوب با این جمله آشنا هستند: فرض محال، محال نیست! من هم از این به بعد بر فرض محال میگیرم، که اینجا رو آشنا، دوست، فامیل، رفیق و کلا هیچ بنی بشری که من رو خارج از این دنیای مجازی بشناسه، نمیخواند. زنگ زده، میگه چیکار میکنی؟ میگم سیگار میکشم. زنگ زده، میگه چیزی شده؟ میگم آقا این سیگار هم خوب چیزی یه. زنگ...
-
وبلاگ...
جمعه 3 شهریور 1385 01:31
تا حالا شده آدرس وبلاگتون رو به یکسری آدم بدید بعدش مثل سگ پشیمون شید؟ پ ن: من الان تو همان حالم...
-
هدف...
پنجشنبه 2 شهریور 1385 00:55
یک جایی ببین زمین و آسمونیم، هر دوتامون ترسیدیم! مدام پایین رو نگاه میکنه، بهش میگم به من نگاه کن، قدم قدم بیا بالا، میگه نمی تونم، داره پایین رو نگاه میکنه، سرش داد میزنم به من نگاه کن. مطمئنم الان تو رودربایستی گیر کرده که نزده زیر گریه، میگم میخواهم یک چیزی بگم، میگه الان؟ میگم آره، همین الان، تو همین وضعیت، گوش...
-
سعادت...
سهشنبه 31 مرداد 1385 00:11
هنوز نمی توانم باور کنم، هفته دیگه، این موقع، دارم چی کار میکنم؟ با اینکه همه چیز 100% شده، همش فکر میکنم این سعادتی که من باهاش تنها یک هفته فاصله دارم، در آخرین لحظه، آخرین ثانیه ها ازم گرفته میشه، یکی میگه: هی... می خواهی چیکار، داری سوء استفاده میکنی، تا همین جا هم که جلو آمدی بستته! ولی من، با تمام وجودم،...
-
کتاب...
شنبه 28 مرداد 1385 23:55
در ماورای آنچه احاطه ام کرده است، در ماورای اعمالی که انجام می دهم و ماجرایی که دارم زندگی میکنم، حقیقت دیگری را دارم حس میکنم. یک نوع زیست دیگر که هنوز عقل من به آن طرحی نداده است و به نظرم می رسد که واقعیت اصلی من، درست همان باشد. من، در هر جا، هم حاضر هستم و هم غایب. نسبت به آنچه سرم می آید احساس مسئولیت میکنم ولی...
-
تنهایی...
شنبه 28 مرداد 1385 00:42
ما آدما، نیاز داریم به همه بگیم که ما هستیم، وجود داریم، به ما توجه کنید. برام قابل درک نیست چرا بعضی از آدما، برای اینکه بگن ما هستیم مدام دروغ میگن، مطمئنا خودٍ وجودی هر فردی این قابلیت رو داره که این موضوع را ثابت کنه! پ ن: اگه میدانست بدون این همه دروغ هم چقدر دوستش دارم، دیگه نیازی نبود دروغ بگه، دیدم نسبت به اون...
-
حاشیه...
جمعه 27 مرداد 1385 02:15
میگم میای، من باید اسم بدم؟ میگه آره، 100%. میگم پس اگه نخواستی بیای روز قبلش بگو. صبح زنگ زده که شب برنامه هست دیگه؟ میگم آره، میگه پس میبینمت. 15 دقیقه قبلش تو ترافیک پارک وی گیر کردم، زنگ میزنه میگه من نمیام، خواستم بگم که نگران نشی! میگم مگه نگفتم روز قبلش بگو؟ میگه نشد! میگم برو به درک که تو لیاقت دوستی من رو...
-
دل تنگ...
سهشنبه 24 مرداد 1385 23:57
من امشب دلم گرفته! من امشب دوست دارم زنگ بزنم 133، بگم یک ماشین می خواهم به آدرس... من امشب دوست دارم پیش دوستام باشم، دوست دارم بریم تو اون کوچه های کاهگلی که دیواراش 4 متر بود. من امشب دوست دارم دست دوستام رو بگیرم و از ته دل بزنیم زیر آواز، گل یخ رو بخونیم! من امشب دوست دارم با دوستام، همین ساعت، همون جای همیشگی،...
-
خاطره...
یکشنبه 22 مرداد 1385 22:45
اوایل هفته: می تونم یک خواهشی ازت بکنم؟ بگو. میشه این هفته که من نیستم یک کمی مواظب باشی، میشه موقعی که بر میگردم نبینم 2 بارِ پای راستت آش و لاش شده؟ میگم نه، میگه چرا؟ میگم: ما 100 بار در این مورد با هم بحث کردیم، پس بهتره دوباره شروع نکنی، میگه: اون فقط یک بازی هست، چرا تو اینقدر جدی بازی میکنی؟ میگم: چون برای من...
-
کتاب...
دوشنبه 16 مرداد 1385 22:55
دقیقا اینه کتاب: می ترسم که غیبت مرا عفو نکرده باشی. با سکوتی بدون ارائه عذری موجه، از تو دور شده بودم. به نامه هایت جوابی نمی دادم. نامه هایی که رفته رفته کم می شدند. و بعد، به چند سطری برای تبریک عید و از این قبیل قید و بندهای رسمی، محدود شدند و عاقبت با یکدندگی و لجبازی من ، خاتمه یافتند. باید اقرار کنم که با خاتمه...
-
من و اون...
دوشنبه 16 مرداد 1385 12:52
وقتی 7.5 صبح یک روز تابستانی با معادلات شروع بشه، استاد هم بخواهد تمام نکات ریز و درشت رو بکنه تو کلت که یک روزی ممکنه تو کنکور ارشد بیاد ( زِکی! )، وسطش هم بحث این بشه که کاپیتان بلک بهتره یا ماربرو و اینکه حداقل میکشید آشغال نکشید، آخرش که میاید به دوستتان توضیح بدید میگید: ببین این معادله رو که میبینی، کامل از نوع...
-
امروز...
یکشنبه 15 مرداد 1385 21:21
ایتس ایتس، دوپس دوپس ............ ایتس ایتس. Ok ,let's Go Baby افتادم تو دور الکی خوش بودن. امروز خیلی خوب بود، بعد از مدت ها یک روز برای خودم زندگی کردم. داشتم به یک موضوع جالبی فکر میکردم که دوستای من...، ولش کن اصلا ارزش حرف زدن ندارند. به قول تو همه با دوستاشون مشکل دارن. پ ن: میخواهم برای خودم زندگی کنم. خارج...
-
امشب...
شنبه 14 مرداد 1385 23:20
امروز برج زهرمار بود. و امشب... امشب ناراحتم، اعصبانیم، میترسم، ترسی آمیخته به اضطراب. امشب به یک پیاده روی بیاد ماندنی و یک پاکت سیگار نیاز دارم. امشب به انسان های بی ارزش برای خالی کردن خودم نیاز دارم. و امشب، شبی هست به بدیِ تمام شب های گذشته...
-
رمضان...
شنبه 14 مرداد 1385 00:49
به یک عدد ماه رمضان فوری نیازمندم. به تک تک لحظاتش نیازمندم، به گشنگی هاش، به تشنگی هاش، به ایمان آوردن هاش، به شب های قدرش، به عاشق شدن هاش. پ ن: دلت بسوزه، این رو که نمیتونی ازم بگیری، 1.5 ماه دیگه زبونم رو در میارم و میگم دیدی بهش رسیدم. خارج گود: حالا دیدی روی کی کم شد؟ تنها کاری که میتونی بکنی اینه که من رو...
-
فال...
جمعه 13 مرداد 1385 13:53
برگ ها رو بُر میزنه، سه بار، میگه نیت کردی؟ میگم آره. شروع میکنه به چیدن، وقتی تموم میشه یک نگاهی میندازه و میگه: اوم...، اونطوری که فکر میکردم بد نیست! شروع میکنه در آوردن، یک دور برگ ها رو جمع میکنه، دور بعد تمام برگ ها رو در میاره. داره با برگ ها بازی میکنه، نیگام میکنه، میگه یک کاری رو میخواهی شروع کنی، ولی دودلی،...
-
بنده...
جمعه 13 مرداد 1385 01:19
نوشتم به یک سفر فوری نیازمندم، نوشتم به سه گانه سفر - تنهایی - دریا نیامندم! نوشتم داغونم ، انگار یک غلتک آمده از روم رد شده و من رو باید با یک کاردک جمع کرد. نوشتم اگه یکی از سه گانه بالا هم روی بده میتونم خودم رو بالا بکشم. هر روز صبح با امید این از خواب بیدار میشدم که خبر سفر رو بشنوم و هر شب با یاد یکی از این سه...
-
داستانک...
چهارشنبه 11 مرداد 1385 21:17
میگه: قرار نیست این ماجرا تموم شه؟ میگم: کدومش؟ میگه تو داری چیکار میکنی، بد اخلاق شدی، بد خُلق شدی، به اینها جدیت رو هم اضافه کن. میگم ... میگه بحث رو عوض نکن، نه میای بیرون، نه میری مهمانی، خودت رو سرگرم کردی که چی؟ جواب تلفنت رو که نمیدی، زنگ هم که هی گهگداری، Sms هم که دیگه نگو، وقتی هم که جواب میدی آدم احساس...
-
Sms...
سهشنبه 10 مرداد 1385 23:16
میگم چه خبر؟ میگه تو که گند زدی به حال ما دیگه چه خبرت برای چیه؟ میگم چرا؟ میگه هنوز نفهمیدی Sms هم بی حوصلگی و بد اخلاقیت رو منتقل میکنه! خارج گود: ازت متنفرم!
-
راه...
سهشنبه 10 مرداد 1385 12:57
جالبه، فکر میکردم حداقل استادم کمکم میکنه، باز خوبِ تعصب الکی نداره! دارم تمام استدلال هایی رو که یک زمان هایی برای خیلی ها می آوردم که تا شقایق هست زندگی باید کرد ، میگذارم زیر پا! استادم میگه راست میگی، میگم من غیر از اینه که همه ماها زائده یک حوس هستیم؟ آخرش گفت: حرفهای شما تماماً درستِ، ولی باور کن زندگی به اون...
-
سفر...
دوشنبه 9 مرداد 1385 17:55
مدت زیادی است که می خواهم با رنگ قرمز بنویسم: این وبلاگ رسما تعطیل است. به همراه یک عکس ورود ممنوع! شاید از 2 ماه پیش، آنچه که این هفته به اوج خود رسید، نمیدانم چرا این کار رو نمیکنم، شاید به خاطر اینکه علاقه ای زیاد به این وبلاگ دارم. وبلاگی که با اتفاقی شروع شد و قاعدتا باید با پایان اون اتفاق، این وبلاگ نیز تعطیل...
-
آهنگ...
شنبه 7 مرداد 1385 23:55
هر آهنگی، یک خاطره است، خوب یا بد. با خوبش آدم خوشحال میشه و با بدش می سوزه. اما اگه یک دفعه تمام آهنگ ها، یاد آور خاطراتی بشند که میدونی دیگه هیچ وقت تکرار نمیشند، دیگه نه میسوزی و نه شاد. --------------------- خیلی وقتِ که دیگه فقط رادیو گوش میدم...
-
جهنم...
پنجشنبه 5 مرداد 1385 11:40
می خواهم یواش یواش قدم بردارم، به سوی جهنم! کی با من همراه میشه؟ -------------------------- بعضی موقع ها نباید به عواقب کاری( خوب یا بد ) فکر کرد، باید دل رو زد به دریا. ------------------------- می دونستم همراه های خوبی نیستید...
-
تغییرات...
سهشنبه 3 مرداد 1385 23:02
بعد از کلی وَر رفتن با انواع و اقسام رنگ ها و عکس ها، به این نتیجه رسیدم که نوع رنگ وبلاگم فوق العاده هست. از خود تعریفی نباشه ها( که هست ) ولی خیلی خوشگله، برای همین عوضش نکردم. به احتمال زیاد نوع نوشته هام عوض میشه، یک طورهایی از حالت خصوصی که محدود به چند نفر باشه در میاد، امیدوارم موفق بشم، نظرم خواننده بیشتر...
-
قول...
دوشنبه 2 مرداد 1385 23:18
یک قولی دادم، پاش وایسادم. گفتم یا علی، تا آخرشم هستم. داره اذیتم میکنه، شوت بازی در میاره، مرض میریزه، آیه یاس میخونه، ولی چیزی نمیگم چون به یک دوست قول دادم. نمیخواهم فکر بکنه عجب آدم مزخرفی، چقدر راحت زد زیر حرفش. من هستم، ولی بدجوری این روزها داره با اعصابم بازی میکنه. خارج گود بی ربط: جلوی من قدم بر ندار،شاید...
-
جنبه...
دوشنبه 2 مرداد 1385 07:57
بعضی از آدما( البته اگه بشه اسموشون رو آدم گذاشت )خیلی بی جنبه هستند، خیلی! آخه آدم به خاطر جمله" حیوان استاد نما " نمره میان ترم همه بچه ها رو صفر رد میکنه؟ نه شماها بگید! پ ن: به صفرش می ارزه، امتحان کنید... -------------------------------------------- اگه یک دانشگاه داشته باشیم با 100 استاد و 1000 دانشجو( چه ایده...
-
کوه...
یکشنبه 1 مرداد 1385 22:07
دیدی چه زود شد 1 مرداد؟ این 2 ماه لعنتی و مزخرف هم به سرعت میگذره، بعدش هم 9 ماه کذایی، بعدش یک چرخه! دارم سعی میکنم از 7 روز فقط 2 روزش را خانه باشم. صبح ها میزنم بیرون، دانشگاه،کارای بابا، کارهای عقب افتاده خودم، یک سری پروژه که از رها گرفتم و آخر وقت هم میرم پیش دختر داییم که کمکش کنم برای لیست کردن یک سری از...