-
خزان زندگی...
یکشنبه 19 آذر 1385 23:36
یک تجربه جدید، خیلی سخته، ناامیدی! نمیدانم چرا این شکلی شدم، تو درسم هیچ موفقیتی ندارم و فکر میکنم که عمرا بتوانم لیسانسم رو بگیرم! تو کارم یک قدم به جلو بر میدارم و 10 قدم به عقب! دارم روزهای سختی رو سپری میکنم، خیلی سخت. ای شکسته خاطر من روزگارت شادمان باد... تقریبا یک ماهی میشه که این حس رو دارم، بردی از یادم... از...
-
خودم...
یکشنبه 19 آذر 1385 10:48
از اینکه وقتم رو دارم به گندترین شکل ممکن می گذرانم، از خودم بدم میاد. از اینکه هیچکدام از درس هام رو نمی فهمم، از خودم بدم میاد. از اینکه دانشجو هستم، از خودم بدم میاد. از اینکه الان دارم این جفنگیات را می نویسم، از خودم بدم میاد...
-
شاکی...
سهشنبه 14 آذر 1385 21:32
آقا از دست این دختر دیوونه! دیوونم کرده، امروز حسابی باهاش قاطی کردم. عرض شود که ایشون یک بیماری کم و بیش خطرناکی دارند که فقط با دارو قابل کنترل( نه درمان! ) هست، خوب به طبع این دارو یک سری عوارض هم داره که زیاد به میل ایشان نیست! دیروز داروهاش رو نخورده بود، امروز صبح بی هوش شده بود، طرف های ظهر زنگ زد که آره امروز...
-
دوستام...
دوشنبه 13 آذر 1385 22:13
از این وضعیت خیلی راضی هستم، منظورم دوستام هستن، یعنی در کل سه تا، مهندس، حاجی و یک دختر دیوونه! دیگه نه از آدمایی خبره که ادعای دوستی میکنند و نه از آدمایی که فقط دور و اطرافم بودند. البته مشکلاتی هم داره، تعارف نمیکنم چون نمیتونم ببینمشون مجبورم با تلفن حرف بزنم، مهندس که یک شهر دیگه است، دختر دیوونه هم که وقتاش...
-
احمق...
دوشنبه 13 آذر 1385 00:39
من موندم این حاجی احمق، تا کی می خواهد جلوی احساسش رو بگیره؟ پ ن: به نظر من این پسر به تمام معنا احمقه...
-
برف...
شنبه 11 آذر 1385 00:35
از بچگی عاشق برف بودم، خوشبختانه تو تهران، ما جزء اولین نفراتی هستیم که برف رو احساس میکنیم. قله توچال رو که 200 متر میایید پایین، خانه ماست! ساعت 8 شب به کلم زد برم کوه، تو این برف و بوران! حالی داد. این ترم خیلی اذیتم کردند، از بس اسمم را رو برد زدن دیگه تقریبا کل اون خراب شده من رو میشناسند، شاید حذف ترم کردم، این...
-
گناه...
جمعه 10 آذر 1385 01:16
سر کلاس مدار الکترونیک نشستم، یک اس ام اس برام میاد. #قرار نیست تمومش کنی؟ به تخته نیگاه میکنم، تحلیل یک ترانزیستور رو داره میگه، طبق معمول چشمم درست و حسابی نمیبینه و سرک میکشم به دفتر هم کلاسیم، در تحلیلش نوشته بود: اگر نتوانستی گناه کسی رو ببخشی، از بزرگی گناه او نیست، از کوچکی قلب توست. پ ن: جواب دادم بیخیال،...
-
گیر...
چهارشنبه 8 آذر 1385 22:38
برگشته به من میگه تو چرا به من گیر نمیدی؟ میگم ها نمنه! این که گفتی یعنی چه! میگه یعنی چرا نمیپرسی من کجا میرم، با کی میرم، چرا میرم، چرا دیر برمیگردم؟ میگم خوب به من چه! تو هر غلطی دلت می خواهد بکن، من رو سَنَنه! میگه نه دیگه تو باید به من گیر بدی. میگم یک پسر هم که داره دموکرات رفتار میکنه بازم غرغر میکنی؟ میگه نه،...
-
تحمل...
سهشنبه 7 آذر 1385 23:24
تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسان تر است، تحمل اندوه از گدایی همه ی شادی ها آسان تر است...
-
نیایش...
دوشنبه 6 آذر 1385 22:22
خدایا... نمی دونی چقدر حرف زدن برام سخته وقتی تو اون بالایی و من این پایین، نمی دونی وقتی فکر می کنم همین الان میلیون ها نفر دارن باهت حرف می زنن و تو حرف همه رو میشنفی چه احساس خنده داری بهم دست میده. خدایا... می ترسم حرفاشونو باهم قاطی کنی... آخ زبونمو گاز می گیرم... خدایا راستشو بگو تو چن تا گوش داری... چن تا چش...
-
نامردی...
دوشنبه 6 آذر 1385 00:14
بعضی وقتها براتان پیش آمده که دارید یک کار خطایی میکنید و خودتان هم کاملا می دانید اشتباه هست آنوقت برای خودتان دلیل و مدرک میارید؟ حالا من تو همون حالم، با این تفاوت که حتی خودم نمی توانم دلیلی هرچند مزخرف پیدا کنم. چرا دارم این کار رو میکنم نمیدانم، شاید یک طورایی کنجکاوی، ولی این وجدان درد لعنتی... خارج گود: حاجی...
-
نزدیک...
یکشنبه 5 آذر 1385 00:23
یک جایی همین نزدیکی ها، تو خیابان های تهران، خیابان های شلوغ تهران، مثل همیشه با دو تا لیوان شیرقهوه و یا نسکافه. کَل کَل سر اینکه کی خبرها رو زودتر بده، قهر و قهرکشی، مثل همیشه. حرص دادن های من و لجبازی اون. داریم به ششمین ماه نزدیک میشیم، باید جشن بگیریم، برای من که خیلی جالبه! شد شش ماه.
-
مرگ...
پنجشنبه 2 آذر 1385 23:36
مرگ از زندگی پرسید: آن چیست که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم؟ زندگی لبخندی زد و گفت: دروغ هایی که در من نهفته است و حقیقتی که تو در وجودت داری. پ ن: به قول مسعود این قضیه داره، مربوطه به همون خبره، فردا شب شاید نوشتم چون شدیدا دارم میترکم!
-
خبر...
یکشنبه 28 آبان 1385 23:18
دقت کردین که یک روز آدم منتظر یک تماس یا یک اس ام اس و یا یک ایمیل از یک نفر هست دقیقا همان روز دوستای خدا سال پیشت بهت زنگ میزنند و یا فلان بانک اس ام اس میزنه که ما اینقدر سود میدیم و میل باکستان هم پر از اسپم میشه؟ مثلا امروز ما، منتظر یک خبر مهم بودم، ساعت نه صبح یک اس ام اس آمد، از رو مبل پریدم، انواع و اقسام...
-
نامزُدین...
شنبه 27 آبان 1385 23:40
روز اول بد نبود، نمیشه گفت که حسابی درس خواندم ولی حداقل شروع کردم! امشب به سرم زد آرشیو آذر سال پیش رو بخوانم، عجب دورانی بود. فردا شب یک اتفاق می افتد، یا خوب یا بد، دلم زیاد روشن نیست ، امیدوارم خوب باشه، نه... امیدوارم هرچی درسته همون باشه. یک کاری بدجوری داره رو سرم آفتاب بالانس میزنه، آخه قول دادم درس بخوانم ولی...
-
بیکار...
جمعه 26 آبان 1385 22:55
من از فردا رسماً بیکارم! راستش به نظر من که شغل خوبی بود، حداقلش این بود که تو این 2.5 ماه، توانستم پول توجیبی خودم رو در بیارم، یک سفر هم رفتم که همچین کم خرج هم نبود، ولی مشکل اینه که فکر میکنم دیگه خیلی داره به درسم صدمه میزنه. از اول دانشگاه تا حالا یک کلمه هم درس نخواندم، نمیخواهم زیادی تو اون سگدونی بمونم،...
-
سیب و حوا...
دوشنبه 22 آبان 1385 00:02
قصه ی سیب یک عشق تازه بود، مرا ببخش حوّای من ، من ، آدم نمی شوم . . .
-
تولد...
یکشنبه 21 آبان 1385 00:55
الان حدود دو هفته است که می خواهم بیام و یه خروار بنویسم که ما( من و وبلاگم ) تولد 2 سالگی مان هست و وارد سومین سال شدیم ولی... فقط بگم که من و Friends خیلی خاطرات با هم داریم. تولدت مبارک...
-
روز صفر...
جمعه 12 آبان 1385 23:41
یک اس ام اس آمد که آزادی؟ مهندس بود، بعد از حال و احوال پرسی های اولیه و آنالیز بازی پرسپولیس استقلال وارد بحث اصلی شدیم. شروع کردم حرف زدن، یک دفعه گفت پسر عوض شدی! با خنده گفتم چطور؟ گفت حرف های یک ماه پیشت رو یادت بیاد، الان هم ببین، عوض شدی پسر عوض شدی! میگم خوب آره ولی نه اون قدر که تو فکر میکنی. شروع میکنیم به...
-
گفتمان...
دوشنبه 8 آبان 1385 00:03
میگه بگو دیگه، میگم خوب بیخیال بابا، خسته ام می خواهم بخوابم، شب بخیر. میگه نه، بگو، بگو خیالم رو راحت کن، اگه نگی تا صبح خوابم نمیبره، خودم رو میخورم، فکر و خیال دست از سرم بر نمیداره! میگم مثل اینکه دوستان ناباب روت اثر گذاشتن، بیخیال، شب خوش! میگه نه! بگو...، بگو که دوستم نداری، میگم کارت تو همین گیره؟ میگه آره....
-
خاطرات...
جمعه 5 آبان 1385 23:16
از یک هفته پیش قرار گذاشته بود. حواست باشه، پنجشنبه شب شام با من بیرونی. میگم: باشه. آمد دنبالم، تو نیایش که بود یادم افتاد باید زنگ میزدم به یکی از دوستان هم دانشگاهی اَسبق! میپرسم کجایی؟ میگه با بروبکس تو قطار، 15 دقیقه دیگه راه می افته. بارون از لای شیشه ماشین فرار میکنه و خودش رو میچسبونه به صورت من، بین این همه...
-
بره و گرگ...
جمعه 5 آبان 1385 00:01
آدم ها بر دو قسمند: یا مادرزادی گرگ به دنیا می آیند، گرگ ها همیشه گرگ می مانند، و یا بره متولد می شوند، ولی بره ها یا در نهایت تبدیل به یک گوسفند تمام عیار می شوند، و یا یاد می گیرند چگونه گرگ باشند، قسمت جالب تر ماجرا اینجاست که گرگ "بره زاده" حریص و خون ریز تر از گرگ "گرگ زاده" است، چرا که او از روی عقده ی حقارت و...
-
شماره...
چهارشنبه 3 آبان 1385 23:35
1. امروز و امشب، خوب بود. 2. با خانم مادر رفتیم فرهنگسرای توچال و آتیش بازی دیدیم، خانم مادر میگفت خیلی وقت بود که تو رو آنقدر خوشحال ندیده بودم! از شدت ذوق زدگی به مرحله ذوق مرگی رسیدم، کلی کیف کردم، به یاد کودکی. 3. باید یک کاری رو انجام بدم، یعنی چندتا، از نوع بایدی هم هست، ولی همیشه گفتن اول درس بعد کار، البته...
-
آنگاه...
چهارشنبه 3 آبان 1385 01:04
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری، می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی...
-
مبارک...
سهشنبه 2 آبان 1385 00:00
گویا قرار نیست غر زدن بابا خان ما تموم بشه، خوب راست میگه بنده خدا، منم ناراحت شدم، آخه آدم حسابی رو چه حسابی مملکت رو تعطیل کردی؟ داشتم فکر میکردم این 4 روز تعطیلی فوق العاده هست برای جبران عقب ماندگی درس، تو این یک ماه که یک کلمه هم نخواندم، انشاالله جبران میکنیم، قابل توجه مهندس! بشین بخون. ببین به کجا رسیده که از...
-
بی پولی...
دوشنبه 1 آبان 1385 00:18
تو این سریال صاحب دلان که از نظر من قابل تحمل ترین سریال امسال تو ماه رمضان هست، میگه که عذاب خدا برروی انسان های کافر در روز عید میاد. این عذاب به من هم رسید منتهی چند روز زودتر! قبض موبایل و تلفن با هم آمد، تازه به اینها خرج ماشین رو برای گرفتن معاینه فنی اضافه کنید. قبلنا که بچه بودیم پدر و مادر میگفتن برای این پول...
-
تفاهم...
یکشنبه 30 مهر 1385 01:10
میگن آدم هایی که با هم تفاهم دارن تو رابطه شان با یکدیگر خیلی موفق هستند، من و اون هم همینطوری هستیم. من از رنگ های تیره خوشم میاد، اون از رنگ های روشن. من دوست دارم اسپورت بپوشم اون دوست داره رسمی بپوشه. من عاشق تنهایی هستم اون وقتی تنها میشه گریه میکنه. اون تو عمرش با ماشینش بالای 80 تا نرفته من کیلومتر ماشینم از 80...
-
نظر...
یکشنبه 23 مهر 1385 00:51
میگم یک نظر: من که نمی نویسم، اگه هم بنویسم درست و حسابی نمی نویسم، اگه درست و حسابی هم بنویسم چند خط بیشتر نیست، اونم که فقط خودم سر در میارم منظورم چی بوده! چه طوره کرکره ی این مغازه رو بکشیم پایین و روش یک تابلو بزنیم: به علل مختلف تعطیل شد. خارج گود: ناگهان متوجه شدم در زندگیم بیشتر صدای مردم وجود دارد تا خود...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 مهر 1385 15:14
-
شک...
سهشنبه 18 مهر 1385 23:31
شاید یک روزی گفتم، شاید...