می دونی، آدم نمیتونه به پدر مادرش بگه جمع کنید برگردید مملکت خودتان، نمیتونه بگه مزاحم هستید، نمیتونه بگه الان بچه شما مستقل از شما داره زندگی میکنه و شما به نوعی مزاحم زندگی اون هستید وقتی وارد زندگی اون میشید، نمیتونه بگه دوست داره تنها باشه، دوست نداره فلان کار رو انجام بده، دوست داره فلان کار رو انجام بده و با وجود شما امکانش نیست.
نه آدم نه میتوانه این حرف ها رو بزنه، نه رسم معرفت و مردونگیه، و نه اخلاقی...
کاشکی یه راه حلی بود که همه رو خوشحال میکرد، هم پدر و مادر و هم فرزند ها رو، میدونم ادامه ی این راه باعث دلخوری والدینم میشه، مطمئنا هستم...
بدم میاد از هرچی ایستاگرام و فیس.بوک و این سوسول بازی ها، من آخه نمیفهمم شما میرید مهمونی که سرتان تو گوشی باشه یا بشینین با میزبان/مهمان صحبت کنید، غذا میکشند صبر کنید صبر کنید عکس بگیریم، کیک میارن صبر کنید صبر کنید عکس بگیریم، پس فردا حتما موقع ................ میگن صبر کنید!
چیه هرکسی رو میبینید یه ماسماسک دستشه هی انگوشتش رو بالا پایین میکنه، حالا وکیلی،وزیری مثلا دو دقیقه اون رو بزاری کنار آسمون میچسبه به زمین...
جذامیان به ناهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند، حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد.
جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند.
حلاج گفت: آنها روزه اند و برخاست.
غروب، هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما
شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی
حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم، اما دل نشکستیم...
اوج فوتبال دیدن من بر میگرده به جام ملت های آسیای سال 96 و مقدماتی 98 فرانسه و خود جام جهانی 98، سال دوم و سوم راهنمایی بودم.
زمان فوتبال، مخصوصا اون حساس هاش، من و برادرم خیره به تلویزیون 21 اینچ و محو فوتبال، اما پدرم میرفت بالا پشتبون و شروع میکرد قدم زدن، میگفت اعصابم نمیکشه، وقتی من و برادرم یه داد و هواری میزدیم، بدو میامد پایین میگفت زدیم؟
هر چی میگفتیم پدر، این بازیه، سخت نگیر بشین ببین، گوش نمیداد.
حالا تقریبا 20 سالی از اون جریان میگذره، منم شدم مثل پدرم، دیروز با بدبختی تونستم کانال سه رو بگیرم و بشینم والیبال رو ببینم، 10 دقیقه بیشتر دوام نیاوردم، همش حرص میخوردم و فحش میدادم به در و دیوار، آخر تو وایبر به رفیقم گفتم نتیجه نهایی رو آخر بازی بهم بگو...