-
خَم زندگی...
دوشنبه 29 مهر 1392 03:48
زندگی پیچ و خم داره، این همه ی ما میدونیم، زندگی من یه چند وقتی یه که وارد خَم شده و بیرون هم نمیاد، از طرفی تجربه یکسال و خورده ای اخیر بهم ثابت کرد که همچین بد هم نشده که تو اون خَم توی اون زمان مونده. مثال هاش زیاده، از زندگی خصوصی بگیر تا کار و درآمد و بگیر و ببند، مثلاً دقیقا 14 ماه پیش که قرار بود نامزد کنم،...
-
هدف...
پنجشنبه 25 مهر 1392 18:20
هرکسی به نوعی تو زندگیش یک هدف/آرزو/رویا دارد، بلند مدت یا کوتاه مدت. تقریباً تمامی ما این موضوع را توی کتاب ها خواندیم که اگر به هدفی نرسیدی، مصلحت بوده یا ... منم مثل خیلی از شما ها به این موضوع ایمان نداشتم، تا سلسله اتفاقاتی که طی 9 ماه گذشته در زندگیم افتاد یه طورهایی به من ثابت کرد که تمامی این اتفاقات نمی تواند...
-
بوی...
سهشنبه 23 مهر 1392 03:43
بوی انار... بوی پوست پرتغال رو بخاری که داره میسوزه... بوی جودی آبوت... بوی آنشرلی... بوی کتاب های جدید... بوی دود اون اتوبوس بنزها، تو سرما... بوی ساندویچ نون پنیر گوجه... بوی نم نم بارون بوی پاییز... بوی زندگی...
-
جدی نوشت...
یکشنبه 21 مهر 1392 22:36
یه چند وقتیه که بیشتر دنبال یه رابطه جدی هستم تا همینطوری فان و وقت گذرونی و به یه سری عقاید برخورد کردم که کم کم دارم پشیمون میشم. اول این رو بگم که این پست گله ایه از بانوانی که من باهاشون برخورد داشتم و نه همه این قشر. دوم اینکه حرف های من نظر خودمه نه مردای دیگه. خوب من الان دارم خارج از کشور زندگی میکنم و مطمئنا...
-
روزمره...
سهشنبه 16 مهر 1392 03:18
من از اون وبلاگ نویس هایی هستم که خودم نوشتن بلد نیستم، فکر کنم کمتر از 10 بار شده که برگردم و آرشیو وبلاگ خودم رو بخوانم، واسه همین فکر کنم وبلاگم بیشتر واسه خودم معنا میده تا دیگران. هر تاریخی واسه من یادآور یه خاطره ای هست. یک ماه گذشته خیلی بهم سخت گذشت، و فکر میکنم زمان زیادی می خواهد تا بتوانم با حوادث این مدت...
-
ایمان آوردم...
شنبه 6 مهر 1392 06:11
اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمداً رسول الله...
-
فیلم...
شنبه 30 شهریور 1392 09:26
خیلی از فیلم های ایرانی خوشبختانه در اینترنت یافت میشه و میشه دید، از نظر کمیت که ماشالله، از نظر کیفیت اما... برای چندین بار هامون و گاهی به آسمان نگاه کن را نگاه کردم و برای اولین بار باغ فردوس ساعت 5 بعد از ظهر، که به نظرم نسبت به فیلم های الان خیلی خوب بود. اگر فیلم خوبی میشناسید، معرفی کنید...
-
چند چندیم!...
دوشنبه 25 شهریور 1392 05:05
فکر کنم 5 ماه این پست چند...چند... را نوشتم، مطلب زیر به نوعی ادامه همان است. شاید بشه گفت من از زمانی زندگی دستم آمد که تو 19 سالگی رفتم شهرستان واسه درس، مثل خیلی های دیگر، شدم خودم و خودم و دیگر مثل سابق پدر و مادری نبودند که اوضاع رو تحت کنترل داشته باشند. مهر 83 رفتیم و اون شد یه جهش و بزرگ شدن تو زندگی من. بعد...
-
وقتی من خواب دیدم...
دوشنبه 18 شهریور 1392 09:48
دیشب، بعد از 70 ساعت بیداری، از 3 صبح خوابیدم تا 8 و باز خواب دیدم. خواب دیدم مادرم تا 2 روز دیگر از بیماری بیشتر زنده نیست، تو خواب زار میزدم و گریه میکردم، چه خواب بدی. خودم رو میزدم این ور آنور، میگفتم آخه چرا! از خواب که پاشدم متکام خیس از اشک بود، واقعا میخواستم تو اون لحظه فاصله ای وجود نداشت و میرفتم پیش مادرم....
-
ذکر مصیبت...
یکشنبه 17 شهریور 1392 05:58
یه مصیبت افتاد توی زندگیم، توی جایی که باید محل آسایش و آرامش باشه و شد محل بدبختی. تمام تلاشم رو کردم، تمامش رو، توی 72 ساعت گذشته فقط 2 ساعت روی صندلی خوابیدم. اوضاع خوبی نیست اصلاً و ابداً. و بعدش... اتفاق افتاد... بریدم به خودم گفتم چه عیبی داره آدم بپذیره که این راهش نیست و دست از مبارزه برداره و بگه بریدم. تصمیم...
-
کار...
شنبه 9 شهریور 1392 10:47
امروز داشتم فکر میکردم چقدر ماها، مخصوصاً من، ناشکرم. زندگی رو سخت گرفتن و سخت گرفتن. من دو سال سابقه کار تو بیمارستان رو داشتم و فکر کنم تو این دو سال 5 بار ناراحتی و گریه ی اطرافیان تازه در گذشته کان رو دیدم، خیلی تو روحیه ام تاثیر گذاشت، خیلی. داشتم فکر میکردم اینهایی که تو بهشت زهرا کار میکنند، یا اینهایی که...
-
پشیمانی...
جمعه 8 شهریور 1392 08:13
یه برنامه ای بود امروز که من از یک ماه پیش براش وقتم رو تنظیم کرده بودم. به خاطر یه سری دلایل واقعآ مسخره نشد، نتوانستم این نشدن رو هضم کنم، با اینکه هیچ چیزی از دست ندادم و چیز خواستی هم بدست نمی آوردم، ولی به شدت عصبانی شدم و با اون کارمند تند صحبت کردم، البته ایشان هم داشت ماله کشی میکرد، خوب مگه من واسه شرکتی که...
-
صدا...
سهشنبه 5 شهریور 1392 07:00
یکی از آرزوهایی که همواره داشتم این بود که صدای خوبی داشته باشم، که ندارم! یعنی یه پا انکرالاصواتی هستم که نگو، برعکس پدرم که صدای دلپذیری داره و مطمئنم اگر آموزش صدا را میدید، حداقل تو خلوت خودش میتوانست خودش رو راضی کنه، من تو خلوت خودم هم صدای گندی دارم. شاید این آرزو به خاطر علاقه زیادم به موسیقی سنتی و بزرگان این...
-
سفر...
دوشنبه 4 شهریور 1392 07:20
زیاد اهل سفر نیستم، نه که نباشم ها، نمیتوانم بند شم، دوست دارم همینطوری گاز بدم و برم، مقصدی نداشته باشم، همینطوری برم و برم. وقتی ایران بودم، همیشه خدا تو ماشینم رادیو پیام روشن بود، رادیو پیام رو دوست داشتم، یه چیزی همواره تو پیام های ترافیکیش که اون آقاهه میومد میگفت بود، بسته بودن محور شمشک به دیزین و اسالم به...
-
نتبجه وبگردی...
یکشنبه 3 شهریور 1392 08:45
به نظرم مطلب زیر از اینجا جالب است: "بعد از کلم پخته از چیزی که خیلی از آن بدم می آید وبلاگ ها (وبلاگ نویس ها) یی هستند که سرتاسرش پر از آه و فغان و من افسرده ام است! نگاه می کنم می بینم وبلاگ خودم همین است. یک وقت هایی خواسته ام با یک طنز بی مزه ای یک پستی بنویسم که یعنی مثلا" من خیلی بی غمم و اینها! اما...
-
میدان...
جمعه 1 شهریور 1392 08:18
پایین ساختمان محل کار، یه محوطه باز است با یه خروار میز و صندلی که اگه هوا خوب باشه موقع نهار کارمند ها میریزند بیرون. درست روبروی ساختمان ما، ساختمان حمایت از بی خانمان ها وجود داره، بی خانمان هایی که روی صندلی ها نشستند تا در باز شود و لقمه نانی گیرشان بیاید. هر روز به این قضیه فکر میکنم، که فاصله ما دو گروه با هم...
-
کار...
چهارشنبه 30 مرداد 1392 07:34
یه شرکت مشتری داریم، که خیلی گردن کلفته و غیر از ما که تو آمریکا هستیم از شعبه های هند و مکزیک و لندن هم کمک میگیرم. این مشتری به این بزرگی، یه منیجر داره عوضی، به تمام معنا عوضی، یک آدم حرو.م زاده ای که دومی نداره. مثلا هر خیر سرش پروژه داره، زنگ میزنه میگه لاب لاب لاب، میگیم عمو، بقالی که نیست، پروژه است، باید...
-
هی خسته، خسته...
دوشنبه 28 مرداد 1392 07:17
اوضاع که خوب نباشه، دستم به نوشتن نمیره...
-
جا...
پنجشنبه 24 مرداد 1392 07:56
حدود 7 هفته دیگه، یه دوشنبه تعطیل است، گفتیم از الان بلیط بگیریم 4 روز بریم پیش برادر، رئیس کوچیکه گفت برو، من حرفی ندارم، فقط فرودگاه به خاطر سرما بسته میشه!!! یعنی 6 هفته دیگه اینجا قطب میشه؟؟؟ البته الان برادر میگه شهرشان آنقدر داغ است و رطوبت داره که شب ها هم نمیشه آمد تو خیابان قدم زد، آنوقت من اینجا از اول هفته...
-
خام...
شنبه 19 مرداد 1392 09:17
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت آخر عمر از جهان چون برود خام رفت (سعدی) خدایا! خام ما رو مبر...
-
زورم میاد...
جمعه 18 مرداد 1392 11:00
یکی از دوستان دانشگاهی، سال 2009 پناهندگی سیاسی گرفت تو آمریکا. آخرین بار 2 سال پیش تو واشنگتن دیدمش و 3 روزی مهمانش بودم، کلاً یه زمانی بیشتر از الان از حال هم جویا میشدیم. 4 ماه پیش بود چند بار زنگ زدم جواب نداد دیگه نزدم، امروز سر کار دیدم ایمیل 2 سال پیشم رو ریپلای کرده که شمارت رو گم کردم و اینها... زنگ زدم و گفت...
-
روزگار...
جمعه 11 مرداد 1392 05:31
اوضاع خوب نیست، اصلاً...
-
شیکم گنده...
پنجشنبه 3 مرداد 1392 06:30
امروز این نیمچه رئیس ر.ید به حالم، مرتیکه گوسفند. یه آدم 50 سال که میدونه از اینجا بالاتر نمیتونه بره، واسه همین واسه ما رئیس بازی در میاره... حالا رئیس خودم خیلی خانم خوبی هست و همیشه هم کمکم کرده، این بزمجه یه تلفن میزاره تو گوشیش، مثل دلال های ارز که فکر میکنند خودشان کارخانه تولید دلار دارند، اینم احساس میکنه خیلی...
-
من بچه...
دوشنبه 31 تیر 1392 18:00
شنبه صبح ها، موقع دیدار گفتگو با خانواده است، با یاهو، اوو یا اسکایپ، بیشتر بسته به شیر فلکه اینترنت ایران داره. این هفته موقع صحبت، عموم هم مهمان بود و بعد از صحبت های معمولی من با خانواده ( گفتن هزار باره من: چه خبر دیگه)، عموم هم برای احوال پرسی و اینها آمد پشت کامپیوتر و من نکات بسیار آموزنده ای آموختم، از جمله:...
-
دو زندگی...
یکشنبه 23 تیر 1392 09:14
زندگی دومی: با دوستم چ، سوار ماشین داریم از جایی بر میگردیم، یه ویلا مانند تو جایی مثل شمال ایران. یه مقدار جلوتر، پیاده شدم، به کنج خیابان که توسط پله و مغازه ایجاد شده خیره شدم، یه کرکس خاکستری، بزرگ، اندازه آدم، پشتش به دیواره، گیر افتاده، روبروش دوتا کرکس سیاه، سیاه مثل ظلمات شب، دارن یواش یواش بهش نزدیک میشن....
-
سگ...
شنبه 22 تیر 1392 08:07
مثل بقیه کارمندهای روی زمین، منم از اول هفته واسه آخر هفته و تعطیلات روز شماری میکنم، آخر هفته ام میاد و رسماً هیچ غلطی نمیکنم. یه سری خرید و اتو زدن و غذا درست کردن واسه طول هفته و درس خواندن. شاید یک فیلمی هم ببینم، این میشه آخر هفته عذاب آور من، که بیشتر بقیه روزها تنهاییم رو میزنه تو سرم و میگه تو اینجا چه غلطی...
-
خوابم میاد...
پنجشنبه 13 تیر 1392 09:16
خواب بعد از نهار، از نظر من نه تنها مفید است بلکه اصلاً واجبه، اصن حدیث داریم... من خودم، اگر بعد از نهار، ده دقیقه هم بخوابم، شیرین 10 ساعت مفید شارژ میشم. محل کار قبلی، خرمان میرفت و واسه خودمان دفتر داشتیم، خلاصه همونجا بعد از نهار در رو میبستم و یه چرتی میزدم و از آنور تا شب ساعت 12 شنگول بیدار بودم صحبش هم راحت...
-
دموکراسی...
جمعه 7 تیر 1392 07:56
یه زمانی هم بود، ما کلاس کنکوری میرفتیم به نام جاویدان، توی خیابان شریعتی روبروی پمپ بنزین میرداماد، نمیدانم هنوزم هست یا نه. یه معلم دیفرانسیل حسابان داشتیم، به نام اکبری، باسواد بود و درس دادنش هم رو اصول بود، خوب بود خلاصه... القصه، این جناب اکبری کلاً یه استایل مخصوص خودش رو داشت، مثلا همیشه باید 3 تا خودکار آبی و...
-
عمری که میگذرد...
شنبه 1 تیر 1392 07:26
فیلم ضیافت مسعود کمیایی رو یادتان هست؟ محصول 1374 یعنی میشه 18 سال پیش، چه زود گذشت ها. یادمه این فیلم را با پسرعمو ها و پسردایی رفتیم، که دایی هم احتمالاً ما فسقل بچه ها رو برده بوده، حتماً هم بعدش یه پیتزایی خوردیم. حالا، یادمه خیلی از این فیلم خوشم آمد، چندتا جوان که بعد از دانشگاه قرار میزارند 20 سال دیگه همین جا،...
-
انصافه؟؟...
یکشنبه 26 خرداد 1392 09:05
چشممان به در خشک شد، هیچکی نیامد ملاقات...