-
خوب یا بد...
دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 04:08
نمیدونم خوبه اینقدر مجازی شدیم یا نه؟ تصمیم گرفتم کتاب بخوانم، به جای تلف کردن وقتم توی محیط مجازی. البته فاصله از تصمیم تا عمل زیاده...
-
مادر...
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1393 05:07
یه زمانی، یه غروبی، یه جمعه عصری، یه زمانیکه دلتون تنهایی خواست، یه زمانیکه دلتون خودتان را خواست، پیشنهاد میکنم موسیقی متن فیلم مادر اثر ارسلان کامکار رو گوش کنید، بگذارید تو دستگاه واسه ی خودش بره جلو و شما هم از تنهاییتان لذت ببرید...
-
استعداد خدادادی...
یکشنبه 31 فروردین 1393 23:20
باند های ماشین رو عوض کردم و کیفیت پخش بهتر شده، واسه همین وقتی یه تصنیفی از یه بزرگی میذارم و خودم فریاد میزنم، صدای خودم رو نه خودم میشنوم نه بقیه. (امیدوارم اینطوری باشه) چند روز پیش داشتم سبکباران سالار عقیلی رو گوش میدادم، کفر خدا میگفتم که خدایا، این سالار هم صدا داره، به چه زیبایی، هم مو، به چه پر پشتی! آنوقت...
-
چه باحال...
سهشنبه 26 فروردین 1393 05:16
نماینده های مجلس، یه طرح های با مزه ای دارند ارائه میدن، مثلا آخرش این بوده که عمل وازکتو.می رو ممنوع کنند و جریمه ی حبس واسش در نظر بگیرند. از من گفتن، اگه همین کاندو.م از یه مدت دیگه کوپنی نشد، حالا بخندین بهم...
-
کاهدان...
یکشنبه 17 فروردین 1393 08:46
ساعت 4 اس ام اس میدم به فامیل که تا یک ساعته دیگه در طویله باز میشه... شبش میخنده، میگه پسر، تو خودت داری اونجا کار میکنی، طویله چیه میگی... بهش میگم، صبح ها قراره همه ساعت 8 شروع کنیم به کار، خود من ساعت 8 میرسم به پارکینگ و تقریبا خالی هست، کم کم جماعت تا 8 و نیم سر میزهاشون مستقر میشن. اما عصر ها، کافیه ساعت 5 و دو...
-
زندگیه...
شنبه 16 فروردین 1393 08:32
خوب میره بالا، میاد پایین، آدم صدمه میخوره، لطمه میبینه... اما زندگی جریان داره، خدام بزرگه، توکل به خدا، درست میشه مرد...
-
جریان این بود...
یکشنبه 10 فروردین 1393 19:57
لپ تاپ من یه خسته است، دیگه نمیکشه، پیکان 47 خسته... این عزیز دل برادر، با 5 سال سنوات کاری، کم کم هوس بیمه بازنشستگی و خدمات درمانی کرده، واسه همین یه روز دکمه ی استارتش کار نمیکنه، یه روز روشن میشه بالا نمیاد، خلاصه میگه من خستم... تا اینکه 3 ماه پیش بعد از چندین بار بند زدن کیبورد، دیگه کار نکرد، هی گفتیم عزیز من،...
-
پسر خاله گفته ها...
یکشنبه 3 فروردین 1393 09:10
آدما نباس دوست پیدا کنن چون وقتی میرن وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی وقتی نمیتونی درد و دل کنی یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت هی بغض تو گلوت گیر میکنه خفه ات میکنه آدما باس همیشه تنها بمونن...!!
-
جرات...
دوشنبه 26 اسفند 1392 05:38
میگه: ولش کن رئیس، بکن کاری رو که دوست داری، بکن... میگم: رفیق! جراتش رو ندارم...
-
عصر طلایی...
یکشنبه 4 اسفند 1392 21:54
من فکر میکنم هر شخصی، توی رویاهاش یه عصر طلایی گذشته داره، مثل فیلم نیمه شب در پاریس، که لزوماً حقیقت هم نیست، فقط چیزهای زیبا و قشنگ توی اون رویا نشون داده میشه که خُب خصوصیت رویا هم همینه. عصر طلایی من، سالهای بین 1280 تا 1340 شمسی است، عصر رادیو. فکر میکنم همه این عقیده رو داشته باشند که این بازه ی زمانی، دوره ی...
-
به نوعی سفر نامه...
دوشنبه 21 بهمن 1392 04:29
نقطه عطف تا حالا تو زندگیم دو تا داشتم، یکی موقعی بود که دانشگاه شهرستان قبول شدم و از خانواده مستقل شدم، یکیش هم همین 4 ماه پیش بود. اولی منو چندین سال انداخت جلو و باعث شد زودتر مستقل شم، و دومی... دومی موقعی بود که از کارم توی کمپانی معروف و حقوق خیلی خوب استعفاء دادم و برگشتم شهر قبلی، موقعی که فهمیدم باید زندگی...
-
بعضی ها...
جمعه 18 بهمن 1392 05:08
بعضی هام هستند چیز خولند، باهاشون کاری نداشته باشید...
-
زندگی مضخرف...
پنجشنبه 10 بهمن 1392 07:39
همیشه تلاشم این بوده که خلق و خوی زندگی آمریکایی رو نگیرم، اما... فکر این چند روزم شده به خرید یه ماشین دیگه، ماشینی که الان دارم خیلی خوبه، جدیده، سال پیش خریدمش و هیچ مشکلی هم نداره، اما کرمش افتاده به جونم که عوضش کنم، به قدری که امروز سر درد گرفتم. شده دغدغه برام، برادرم میگه خوب نگیر، میگم خوب ما که خری نداریم از...
-
حرف حساب...
جمعه 4 بهمن 1392 07:25
حدود 4 ماهه میشناسمش. امروز بهش گفتم تا سال بعد باید وضعیتمان مشخص بشه، اگر برای شناخت بیشتر نباشه دلیلی نداره بیشتر از یکسال طول بکشه...
-
مرد باید دل داره باشه...
پنجشنبه 3 بهمن 1392 05:28
نمیدونم چه اتفاقی در شکم بنده افتاده، که امروز شده اندازه گاوخونی، گنده شده مثل چی... دکمه ی کتم بسته نمیشه، خودم هم خندم گرفته...
-
شعور...
سهشنبه 10 دی 1392 09:35
والله به خدا شعور خوب چیزیه. ما یه بزرگی تا فامیل داریم، انتظار داشت من برنامه ام رو با برنامه ی ایشان تنظیم کنم و تمام قول و قرارهای قبلی ام را تغییر دهم، ما هم یک عدد بی.لاخ گنده به همراه بیاه بهش دادیم، تا برود و حالش رو ببرد. والله به خدا...
-
The road so far
چهارشنبه 4 دی 1392 12:08
هوا همچنان آلوده است و دماغ من هم دائم ته دیگ درست میکند. دروغ چرا، بعد از مدت ها خوشم...
-
خانه...
دوشنبه 25 آذر 1392 21:31
با یه سرما خوردگی خفن، استقبال شدم...
-
باتر فلای
دوشنبه 18 آذر 1392 19:48
دیروز داشتم فکر میکردم اگه سال پیش کسی بهم میگفت سال بعد این موقع تو این کار ها رو کردی، یه صدایی از خودم در میاوردم و میگفتم حاجی خودت رو فیلم کن، از بس برام غیر ممکن به نظر میاد. اما امسال، مخصوصاً این 3 ماه آخر، زیاد خوب پیش نرفته، ولی خدا را شکر، حتما صلاحی بوده، دیگه کمتر اجازه میدم این ناراحتی ها بهم اثر بگذارد...
-
کمتر نوشتن...
دوشنبه 11 آذر 1392 04:30
این روزها دستم به نوشتن نمیره، خیلی استرس دارم واسه رفتن به ایران و سر زدن به خانواده و بازگشت. میدانم قراره خیلی از رویاهایی که درست کردم شکسته بشه و جاش رو واقعیت بگیره، مثل هوای آلوده، شلوغی، ترافیک، مردم عصبانی و ... تو رویای من بزرگراه صدر اصلا دو طبقه شکل نگرفته... واسه همین یه طورایی دوست ندارم برگردم، دوست...
-
نه خدایی...
یکشنبه 10 آذر 1392 06:13
خیلی فکر بیهوده ای است ولی از بس زندگی بهمان سخت گرفته که کلا دو حالت داره، اکثر مواقع سخت میگذره، یه مقدار کمی هم میگذره، هیچ حالتی برای خوش گذشتن نیست، مثلا مثل فیلم ها همه چی خوب و خوش باشه. همیشه یه جای کار میلنگه. جوانتر که بودم حداقل این خوش بودن رو تو رویاهام میدیدم ولی الان حتی دوست ندارم این خوش بودن بیاد به...
-
شعر نوشتن...
دوشنبه 4 آذر 1392 19:18
اینی که اینجا نوشتم، چرت و پرته، منطقی کار کنید...
-
بهشت...
شنبه 2 آذر 1392 17:59
شما هم حتماً شنیدین که تو بهشت، آدم فقط کافیه آرزو کنه تا همون موقع آرزوش براورده بشه. با این فرض که این قضیه جدی هست و حتما این اتفاق می افتد، خیلی وقت ها به این موضوع فکر میکنم که اولین آرزوی من چیه؟ مادی، معنوی، جنسی! شایدم به جرات بتونم بگم که آرزوی زیر یکی از حسرت های بزرگ زندگیم است: یک قهوه خانه با آب و هوای...
-
و خدایی که در این نزدیکی است...
چهارشنبه 29 آبان 1392 07:30
بعضی وقت ها، آدم باید ببینه دلش چی میگه، منطق رو بزاره کنار و بتونه با بی منطقی ها و بی عقلی های خودش کنار بیاد و بدون توجه به عواقب، اون کاری رو بکنه که دوست داره، بعدشم خدا بزرگه... امیدم به خداست شکر...
-
سیب هزار چرخه...
جمعه 24 آبان 1392 05:18
زندگی... بعضی وقت ها فکر میکنم چرا اینقدر پیچیده میشه... وقتی بلیطی میگیری تا بری خانواده ات رو بعد چند سال ببینی، پدر و مادرت از خوشحالی خانه را رنگ میکنند، ماشین رو میدن صاف کاری و رنگ زنی، وقتی که تو اسکایپ ذوق رو توی صدا و صورت پدر و مادرت میبینی که از نذری میگن، از دسته های سینه زنی و از تمامی اتفاقات معمولی که...
-
میز بازی...
پنجشنبه 23 آبان 1392 07:47
دروغ چرا، میترسم، خیلی زیاد، از اینکه انتهای یک رابطه به کجا میرسه، اینکه 10 سال دوام میاره، اینکه با سختی ها میشه کنار آمد، اگه این شد بعدش چی میشه، اگه فلان شد بعدش چی میشه، این ترس آنقدر دارم بهم غلبه میکنه که میخوام بزنم زیر میز بازی... میترسم...
-
زندگی رویای زیبای عشق...
سهشنبه 21 آبان 1392 03:30
دوست داشتم زودتر برم، کار خاصی هم نداشتم، اما دلم میگفت نه! زود تصمیم نگیر... تو این یک ماه مانده کار خاصی ندارم، همت بکنم درس بخوانم یکم تا ببینم چی میشه، اما استرس و هیجان دیدن خانواده و شاید یار آینده، هوش و حواس برام نگذاشته...
-
من نمی گنجم در آن چشمان تنگ...
جمعه 10 آبان 1392 09:18
خواستم بنویسم بعد از یک سال و نیم میخوام به یکی دل ببندم، ولی مطمئن نیستم، جمله بندی مناسب پیدا نکردم. خواستم بنویسم میترسم دلم بر عقلم دستور بده، نتونستم... خواستم بنویسم مطمئن نیستم، از آینده، نشد... شعر شهریار یادم آمدم، فکر میکنم بیانگر حال الان من هست: باید از محشر گذشت، این لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست...
-
فیلم بازی...
دوشنبه 6 آبان 1392 03:17
فیلم زیاد میبینم، فیلم به درد بخور، به نظرم تو هر فیلم یه تیکه هست که اوج اون فیلم اونجاست، مثل هامون وقتی داره با خودش در مورد بچه محل صمیمی خودش علی عابدینی حرف میزنه: هامون: از زن و بچه چه خبر؟ علی: والله هیچی، ولی بالاخره انشالله پیداشون میشه هامون: پس هنوزم خوشبینی! علی: خوشبین، امیدوار، بدبخت، نا امید، چه فرقی...
-
کلاً سالی 5 بار هم پیش نمیاد...
شنبه 4 آبان 1392 17:09
بعضی از خواب دیدن ها آنقدر شیرین و دلنشین است که آدم دوست داره ضبط بشه تا بازم بشینه نگاش کنه و لبخند بزنه...