-
عمو بیلی...
شنبه 28 دی 1387 22:07
امروز ویندوز سرور 2008 ریختم، یه چیزی بود در حد فاجعه، احساس میکردم پشت ویندوز 98 نشستم از نظر گرافیکی زیاد باحاش راحت نبودم، تو مایه های Vista بود، طول میکشه بهش عادت کنم. هنوز باهاش در حد 15 دقیقه کار کردم، مطمئنا کارش باید بهتر از 2003 باشه، باید یاد بگیریم دیگه. یه چیزی که تو همین نگاه اول توجه ام رو جلب کرد این...
-
گوگل آنالیز...
جمعه 20 دی 1387 22:50
رفقا این گوگل آنالیز یه چیزیه در حد این عکس بالا... خیلی باحاله، من خبر نداشتم اینقدر امکاناته خفنی داره، یک فضول سنج به تمام معنا... جالب ترین قسمتش اینه که من یه بازدید کننده ثابت از اوهایو/ایالات متحده دارم... آقا چاکریم، آقا اُچکتیم. خارج گود: چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است...
-
آشوب...
چهارشنبه 18 دی 1387 00:05
مادرم میگه بچه که بودم، زمان بمب باران تهران، دست من و برادرم رو میگرفته و بدو بدو میرفتیم پناهگاه، میگه تو از اون موقع از صدای زیاد میترسی! راست میگه، من واقعا از صدای زیاد وحشت دارم، معمولا اکثر مهمونی هایی که هست رو می پیچونم چون تحمل ندارم، یا تو ماشین صدای ضبط را روی کمترین درجه تنظیم میکنم! امشب واسه یک کاری...
-
امتحان...
دوشنبه 16 دی 1387 23:47
۲۶ دی و 28 دی امتحان دانشگاه دارم. 27 میخواهم برم واسه یه امتحان ثبت نام کنم،دودل هستم، نمیدانم چرا اصرار دارم به این زودی اونم تو این شرایط امتحان بدم. احتمالا تا 4 شنبه شب تصمیمم رو قطعی میکنم...
-
آشپزی...
شنبه 14 دی 1387 20:29
تو این دنیا، آدم اگه بخواهد زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره، باید واسه خودش لذت ایجاد کنه،تا شاید بتوانه یکم به آرامش برسه و خودش رو جلو ببره! یکی از مهمترین لذت های زندگی من آشپزیه! شاید خیلی برایتان عجیب باشه که یک پسر علاقه به آشپزی داره، ولی خوب حقیقته و منم افتخار میکنم بگم! این جریان از 4 سال پیش شروع شد که ما...
-
Wallace and Gromit
سهشنبه 10 دی 1387 17:33
-
زجر نامه...
یکشنبه 24 آذر 1387 23:47
من 360 ندارم، یاهو مسنجر هم ندارم، تنها چیزی که تو این دنیای مجازی باهاش با دیگران ارتباط برقرار میکنم همین وبلاگه. واسه همینه با اینکه چراغش کم سو شده اما نمیگذارم خاموش بشه یادمه اول ها بدون اینکه به صفحه کلید نگاه کنم تند تند فارسی تایپ میکردم، اما حالا بعد از کلی نگاه کردن و پاک کردن بازم نیاز به ویرایش دارم......
-
کامی...
دوشنبه 11 آذر 1387 23:51
بگیر از ساعت 8 تا 10 شب، الان دیگه حالم داره از کامپیوتر بهم میخوره...
-
بهونه...
یکشنبه 3 آذر 1387 22:58
بهونه ی زندگی هست ولی بهونه هم زندگی رو دوست نداره...
-
زشت و زیبا...
چهارشنبه 15 آبان 1387 19:43
همه چیز هم خوبه هم بد... به همان اندازه که خوبه، بد هم هست...
-
فانتزی...
دوشنبه 15 مهر 1387 21:52
آقا مملکت داریم در حد تیم ملی...احتمالا شما هم تو این چند روز اخیر متوجه ترافیک شگفت انگیز تهران شده اید، البته هنوز چند قدمی تا پارکینگ بزرگ داریم. واقعا جالب شده، من که خودم اکثر جاها را پیاده میرم، مثلا امروز ساعت 5.5 کارم تموم شده، اگه تاکسی بود باید 6 دیگه خانه بودم، ولی نه تاکسی بود نه اتوبوس، بودشم تفاوتی...
-
خسته...
شنبه 30 شهریور 1387 00:45
به صورت وحشتناکی از نظر روحی خسته ام. خسته از زندگی، از آینده تاریک و از همه چیز از خودم، از تو، از همه خسته ام...
-
خسته ام...
سهشنبه 26 شهریور 1387 16:41
الان تقریبا 3 ماه هست که زندگی من شده 3 تا کامپیوتر و یه اتاق و خداتا کاغذ. از ساعت 5 عصر به بعد دیگه حالم از هرچی کیبورد و موس هست بهم میخوره، فکرش رو بکن از 7 صبح صدای خرخر فن و هارد 3 تا کامپیوتر تو گوشم هست تا یک شب. تازه بیرونم که میرم باز پشت این دستگاه لعنتی هستم، الانم منتظر یه ایمیلم. امروز افطاری میرم خانه...
-
کله پاچه...
یکشنبه 17 شهریور 1387 23:17
اول از همه تبریک به یکی از رفقا بایت قبولی ارشد، انشاالله یه کله میری واسه دکترا و بعدشم تیم ملی... ما که تو همین لیسانسشم زاییدیم دوم اینکه بنده رسما اعلام میکنم که میخواهم فک یکی از بروبکس حکومتی را بیارم پایین، فرقی هم نمیکنه فاطی باشه یا گشت ارشاد یا هر آدم ... دیگه ای، پس عوامل فوق الذکر شدیدا از نزدیکی به...
-
هلو...
دوشنبه 4 شهریور 1387 21:13
یه حس سه نقطه تخیلی من دارم راجبه امتحان ها هلو... مثلا یه درس داریم خفن خفن که همه 10 بار میگیرن حذف میکنند ولی من شب امتحان میگم پاسه و جالبه که پاس هم میشه. دیشب هم به همچین حس تخیلی بهمان دست داد و با افتخار رفتیم سرجلسه سوال یک رو دیدیم گفتیم یه چیزایی بلتیم سوال دو و سه و چهار به همچنین رسیدم به سوال آخر یعنی...
-
خاطره...
دوشنبه 28 مرداد 1387 18:59
مهر 83 تا خرداد 85، شاید بشه گفت 2 سالی که من بزرگ شدم. اتفاق، شانس و یا هر چیز دیگه هر چی بود خوب بود، فوق العاده بود، سخت گذشت، خیلی سخت ولی الان آدم فقط خوبی هاش یادش میمونه تو همین 2 سال اوج وبلاگ نویسی و اس ام اس بازی و خلاصه هر جور تماسی برای رهایی از تنهایی بود، خیلی از بچه دیگه نمی نویسند، خیلی ها رو نه تنها...
-
تلاش...
جمعه 21 تیر 1387 01:17
برای زندگی خوب باید تلاش کرد، باید سختی کشید باید تا اونجایی که آدم جون داره تلاش کنه بالاخره یک روز مزد زحمت هاش رو میگیره، حتی تو این مملکت ویران...
-
مملکت...
چهارشنبه 19 تیر 1387 23:48
وضع مملکت ت خ م ی یه وضع ملت هم به همچنین حکومت هم که مردم رو به چپ خودش حساب نمیکنه، تا یه جنگ را نندازه بی خیال نمیشه اما همیشه یه راهی هست فرار... پ ن: توصیه میشود در هنگام خروج یک عدد دستگاه سوراخ کن برای سوراخ کردن شناسنامه همراه داشته باشید تا هر وقت خدای نکرده، روم به دیوار، زبونم لال خواستید برگردید نتوانید....
-
تحولات...
چهارشنبه 22 خرداد 1387 23:54
یه 2 هفته ای است که در من تحولی عظیم ایجاد شده و اون اینکه فهمیدم کجا هستم و در چه موقعیتی! ایران و یک شهروند ایرانی، یعنی پشم اولا خیال میکردم باید برای چیزی که میخواهم بدست بیارم تلاش کنم ولی الان فهمیدم این تلاش بیشتر چیز میکنه تو روح ما. خلاصه من 9 ماه دنبال اینترنت ذغالی بودم گفتن فیبرید، تجهیزاتش امروز میاد فردا...
-
روز نوشت...
یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 23:24
مملکت خیلی باحاله، ملت قاطی کردن اساسی... ما امروز سوار تاکسی بودیم، خوشحال بودیم، واسه خودمان داشتیم دینای دینای میکردیم، یه خانومی جلو نشسته بود، نزدیک 60 سال رو داشت، راننده هم همینطور. خانم محترم شروع کردم که آره دزد آمده تا دم در خانه من، من زنگ زدم به پلیس که بیاید دارن میان تو، اونا هم گفتن هنوز که نیومدن، هر...
-
جنگ...
یکشنبه 15 اردیبهشت 1387 23:41
بوی جنگ میاد... جنگ نزدیکه؟ خارج گود: به زودی شروع میکنم...
-
خاطرات...
جمعه 16 فروردین 1387 00:20
آهنگ Lionel Richie Hello رو گذاشتم و دارم عکس های دانشگاه قدیمی رو نگاه میکنم. چه روزایی بود، خوب یا بد گذشت، گذشت و فقط واسه من خاطراتش موند. شب های تنهاییش، دوستان خوب، روز های خوب، رفاقت های مردونه دودر کردن کلاس ها، قلیون کشیدن های دودری، رستورانی که همیشه بسته بود، تو اتوبوس تا صبح بیدار موندن و اس ام اس بازی...
-
کافه...
چهارشنبه 7 فروردین 1387 23:00
از روز عید، از چند دقیقه بعد از عید تا دیروز، داشتم کار میکردم و درس میخواندم. آنقدر پای کامپیوتر بودم که چشام همش قرمز بود، گفتم تا شنبه استراحت کنم و چند تا کتاب پرینت بگیرم و دوباره مشغول شم. تهران تو عید جون میده واسه تهران گردی، رفتم کافه قنادی فرانسه، آخرین باری که رفتم شاید 13 سال پیش بود، لذت بخش بود یادآوری...
-
بعضی ها...
سهشنبه 21 اسفند 1386 22:07
بعضی ها رو تو مغزشان پهن ریختن...
-
تلخ نوشته...
یکشنبه 12 اسفند 1386 12:43
مطلب زیر را ابراهیم نبوی نوشته، یکی از اون طنز های تلخ که فقط لبخند تلخ میتواند چاشنی اش باشد: احمدی نژاد گفت « به باور من کاروان جهان به منزل های آخر خود نزدیک می شود.» طبیعی است که وقتی همه پیش بینی های قبلی احمدی نژاد تاکنون درست از کار در آمده، این یکی را هم باید قبول کنیم که درست است، به همین دلیل ما هم می...
-
حساب و کتاب...
پنجشنبه 2 اسفند 1386 23:27
اواسط ماه آبان بود که یکی از دوست های پدر یک کاری رو داد من برایشان انجام بدم. اون موقع ها تازه کار کردن رو تو این زمینه شروع کرده بودم و کلی هم استقبال کردم و با خودم گفتم یه تجربه جدید هست که حقیقتا هم بود. القصه این آقا چون باید این کار رو قبل از آمدن بازرس برای تایید پروژه انجام میداد کلی هم عجله داشت. ایشان شنبه...
-
هری پاتر...
چهارشنبه 24 بهمن 1386 00:41
سال دوم دبیرستان بود که با هری پاتر آشنا شدم، اتفاقی، مادر یکی از کتاباش رو گرفت و من شیفته... بگذریم، این هری پاتر جیگری ما، یه ظرفی داشتن به نام قدح اندیشه، داستان هم از این قرار بود که هر چند وقتی که ذهنشان پر میشد این ذهن بد مصب رو خالی میکردند تو این قدح و بعدا هروقت بهش احتیاج داشتند با چوبدستی که داشتند...
-
چرندیات...
شنبه 22 دی 1386 23:18
خیلی وقته ننوشیم یادمان رفته! آقا از بس تنبلیم، هر چی میگیم پاشو یه تکونی به خودت بده ولی... بگذریم... اخوی ما رفته سربازی، یعنی اینقدر فاجعه بوده که خانواده گیر دادن پاشو برو از این خراب شده، بنده هم طی تفکراتی عمیق متوجه شدم که این مملکت درست بشو نیست که نیست، اما از اونجایی که خیلی ..... هستم دادیم کارا رو دست بهار...
-
روزمره...
یکشنبه 11 آذر 1386 21:49
ما الان در یه جاییمان عروسی برقراره چون می خواهیم اینترنت پر سرعت دینای دینای(با ریتم بخوانید، مانند عدس پلو آخ جون...) کنیم، تا بترکه چشم حسودان و کارهای خارق العاده باهاش انجام بدیم. تمامی بروبکس فامیل دارن میرن فرنگستان، ما فکر میکردیم چه حالی دارن این جماعت ولی فهمیدیم اگه دولت یه مملکت یه دسته ی خیلی خیلی بزرگ...
-
نه منم...
شنبه 26 آبان 1386 22:26
خوبم نیستم؟ چرا هستم ولی کامپیوترم به شبکه دسترسی نداره... آخی... از احساس همدردیتان ممنونم. خوبه؟ آره خوبه. درس ها هم، هی، می گذره. زندگی هم می گذره، بد نیست، خدا را شکر. آقا امروز با بهار رفتیم یه کباب ترکی زدیم به بدن، توووووووووووووووپ. اصلا یه چیزی میگم یه چیزی میخورید هااااا. حرف مفتی دیگر نیست...