-
آب که سر بالا رفت قورباغه ابو عطا می خواند...
چهارشنبه 2 دی 1394 07:55
به این نتیجه رسیدم که بعضی آدم ها اصلا نباید جزء آدمیزاد حساب شوند، اینها یه درجه از بیشعوری بالاترند و میشند فحش بعد از بیشعوری... پیشنهاد سر آشپز: آلبوم نای نی حسین کسایی...
-
ه. ا. سایه، همایون خرم و حسین قوامی...
دوشنبه 30 آذر 1394 20:56
در این شب یلدا، ز پی ات پویم به خواب و بیداری، سخنت گویم تو ای پری کجایی...
-
پایان سخن شنو که ما را چه رسید...
جمعه 27 آذر 1394 07:07
ای پرستوی مهاجر بازهم پرواز کن هجرتی دیگر به سوی لانه ات آغاز کن ای که در غربت هزاران رنگ را پر می زنی سبز را با آبیِ رؤیای خود همراز کن...
-
تصمیم سخت...
دوشنبه 23 آذر 1394 03:29
حقیقتا نمیدانم حرف های زیر از روی احساس است و بعد از مدتی از بین میرود و یا از روی عقل است و بالاخره باید اجرا بشه. چند وقت پیش، یکی از نزدیکان و بزرگتر های فامیل که اینجا پیش بچه هایش زندگی میکنه، دچار بیماری شد و رفته رفته تحلیل رفت، خب دلیل اصلی کهولت سن بود و بیماری هایی که توی این سن کم کم خودشان رو نشان میدهند....
-
از دنیای وبلاگ ها...
شنبه 21 آذر 1394 21:16
کاریکاتوریست درک نشده میگه: الان می نشینم با حسرت عکس ملت را نگاه میکنم توی شبکه اجتماعی . اینهمه دوستی و رفاقت برایم قابل باور نیست . نمیتوانم قبول کنم و بپذیرم که چرا اینهمه من تنهایم . ازدواج در آن سن و سال به نظرم می تواند یکی از دلایلش باشد ( امیدوارم یکسری مسائل را قاطی نکنی باهمدیگه رابطه زن و شوهری و پدر دختری...
-
آقا همساده...
جمعه 20 آذر 1394 06:49
این رو از توی.یر کش رفتم: قضیه ویزا امریکا و سفر به ایران شده شبیه آقوی همساده هرچی میشه ما رو میزنن هی ما میخندیم میگیم آقو این تروریستا عرب بودن چرا مارو میزنید...
-
یعنی اونجای آدم میسوزه...
چهارشنبه 18 آذر 1394 06:15
این باسن نشور های غرب وحشی، دارند یه قانون تنظیم میکنند برای شهروند های اون کشورهایی که بدون ویزا میتوانند بیاید آمریکا، به این صورت که اگر تو 5 سال گذشته به ایران، سودان، عراق و سوریه سفر کردند باید ویزا بگیرند. خوب مسلما اگر چنین قانونی تصویب بشه، کشور های دیگه ها اجرا میکنند، جالبی اش اینکه تمام این تروریست ها از...
-
دنیا واسه ما مردم معمولی مهربان نیست...
سهشنبه 17 آذر 1394 07:14
تا حالا یه نگرانی داشتیم که نکنه توی ایران یقه مان رو بگیرند بپرسند رفته بودی اونجا چه غلطی بکنی؟ حالا باید نگران اینم باشیم موقع برگشتن این ور یقه مان رو بگیرند بگند تو مسلمانی...
-
تا ثریا می رود دیوار کج...
دوشنبه 16 آذر 1394 04:36
+ این پست سیاه میباشد... با همسر اولش بعد از 18 سال زندگی مشترک به این نتیجه رسیدن که اختلاف فرهنگی دو کشور، بیشتر از اونی هست که بشه زیر چشمی ردش کرد و جدا شدند، خانوم سابق با پسر کوچیکه برگشت کشور خودش و مرد با پسر 18 ساله کنکوریش موند اینجا و زندگی اش رو ادامه داد، یه روز که برگشت خانه، دید پسرش که حالا دانشجو شده...
-
مرجع یا افسانه...
سهشنبه 10 آذر 1394 21:22
گفته بودم دارم کتاب تاریخ طبری را میخوانم، حقیقتش خیلی قسمت هایش با عقل جور در نمیاد و بیشتر به داستان و افسانه شبیه است. حالا یا سواد من قد نمیده، یا هنوز علم و دانش بشری به اون مرحله از تکامل نرسیده، یا اینکه تمام این جریان ها یه سری داستان بوده که سینه به سینه نقل شده و کم کم تبدیل شده به کتاب های آسمانی، نمیدانم....
-
گذشت...
شنبه 7 آذر 1394 21:11
مورد اول: از 10 ماه پیش تا به امروز، اتفاق های زیادی افتاده، 2 بار اسباب کشی کردم که دومین بار کلی خسته ام کرد و یک ماه طول کشید، توی این 10 ماه همچنین، بزرگترین اشتباه زندگیم رو تا به حال انجام دادم و پشیمان! اما فکر میکنم کم کم، زندگی داره برمیگرده به حالت عادی خودش. مورد دوم: من یه گره کور تو زندگیم دارم که هر دفعه...
-
آهنگ ها آدم رو به سفر میبرند...
یکشنبه 1 آذر 1394 00:43
یه غروب پاییزی، وسط هفته، چهارشنبه است به گمانم، خیابان ولیعصر، نزدیک باغ فردوس، دارم قدم میزنم به سمت تجریش، چنارهای نارنجی و زرد، زمان خدمت سربازیم هست، از اون حالایی که دوست دارم، دم کتابفروشی نشر باغ می ایستم، یه نگاه سرسری به کتاب های میکنم و راه میوفتم، از کنار یکتا میگذرم خودم رو غرق لذت میکنم. این آهنگ ، من رو...
-
دلِ سرگرم...
جمعه 29 آبان 1394 06:34
این رفیقمون به نکته ی خوبی اشاره کرد: این روزها دل گرمی می خواهم وگرنه چیزی که زیاد است سرگرمی ست
-
نصیحتانه...
سهشنبه 26 آبان 1394 05:05
کلا که شما به حرف من گوش نمیدید، ولی گوش شیطون کر اگه یه زمانی تصمیم گرفتید شب ها موقع خواب به جای بالا پایین کردن تلگرام و انستاگرام و فیس.بوک، یا سریال های یانگوم و فلان و بیسار دو کلمه کتاب بخوانید، پس ذهنتان تاریخ طبری رو داشته باشید، حدالامکان چاپ سال 1357 که در اینترنت هم پیدا میشه...
-
پاییز...
یکشنبه 24 آبان 1394 21:06
در پاییز کوچک من، درختان فقط یک برگ داشتند...
-
شفاف سازی...
جمعه 22 آبان 1394 08:01
من همیشه سعی میکنم توی بحث های غیرکاری سکوت کنم و شرکت نکنم، یه دلیلش اینه که من فکر نمیکنم آمریکا همچین کشور خفنی باشه و اینجا هم یه دیکتاتوری زیر پوستی داره و کسی رو که مخالف باشه خفه میکنه و یک دلیل مهمتر دیگه اش این است که تو این جور بحث کردن ها، فن سخن وری خیلی مهمه، خوب مثلما من نمیتونم انگلیسی رو به روانی فارسی...
-
یک روزمره...
سهشنبه 19 آبان 1394 21:14
توی اتاقم نشستم و دارم تایپ میکنم، ذهنم آشفته است، نمیتونم حواسم رو به چیزی جمع بکنم. ۳ ساعت دیگه با منیجر الاغم یک جلسه ی نیم ساعته دارم، جلسه های بی هدف و بی نتیجه. دلم میخواد یه دفعه تو یه جلسه که هم مدیر بالایی ها هستند و هم تیم های دیگر این الاغ رو سکه ی یک پولش کنم و بهش بگم بزبز قندی هم از تو بیشتر میفهمه، اما...
-
و میریم که داشته باشیم...
دوشنبه 18 آبان 1394 06:20
زندگی همینه، هر چند وقت یه باری، میخوری زمین، بد میخوری، اما بالاخره پامیشی، با هزارتا درد و سختی پامیشی و شروع میکنی ادامه دادن و خوب شدن. اما درد میمونه تو روح و بدنت، هر روز رو با درد شروع میکنی و با درد میخوابی، بالاخره یه روز، درد، تبدیل میشه به فکر دوم، اون موقع است که میتونی بگی برگشتی به ریل زندگی...
-
The Talk...
شنبه 16 آبان 1394 07:39
میگه بلیط بگیر برو تا قبل از سال نو، میگم نه اون موقع اونجا سرده، بزار تو بهار میرم، میگه نه، الان بگیر برو. میگم الان بلیط گرونه، خوب اون موقع میرم هم بلیط ارزونتره هم اینکه میتونم مرخصی بگیرم و هم اینکه هوا گرم شده، الان کجا برم تو این سرما، باید شنبه برم یکشنبه برگردم، نمیشه، سخته... میگه بعد از زمستون دیره، الان...
-
برای یک مشت دلار...
جمعه 15 آبان 1394 18:40
دیروز صبح با یک شٌک اساسی توی زندگیم شروع شد، اما خوب چون زندگی در جریانه پاشدم و رفتم سر کار، مثل هر روز... تنها چیزی که یادمه از دیروز اینه که داشتم توی جلسه هفتگی تیم سر مدیر الکیم داد میزدم که تو اصلا می فهمی من دارم راجب چی حرف میزنم؟ اصلا ایده ای داری که وظیفه ات چیه؟ یادمه رئیس اصلی آمد و قضیه رو جمع کرد، بعدشم...
-
بیرحمانه...
جمعه 15 آبان 1394 02:12
اوضاع اصلا خوب نیست...
-
غیر از درد هزینه هم دارد...
چهارشنبه 13 آبان 1394 06:42
این مطلب رو خیلی وقت بود میخواستم بگم ولی هیچ وقت خودم رو در موقعیتی ندیدم که بخوام کسی رو راهنمایی یا نصیحت کنم، مطمئنم مطالب زیر رو هزار با توی شبکه های اجتماعی خوانده اید، اینم بخوانید بشه هزار و یکبار. سعی کنید تو زندگیتون کمک کنید، نگید بقیه کمک میکنند یا اینکه که چرا حکومت به عرب ها کمک میکنه و به مردم خودش کمک...
-
رئیس جدید...
سهشنبه 12 آبان 1394 05:18
حدود 5 ماه پیش بود یه طوفانی تو محل کار راه افتاد و کلی از تیم ها رو متلاشی کردند و فرستاند این ور اون ور. تیم ما مسئول زیر ساخت است که شوتش کردند زیر مجموعه نرم افزار. رئیس جدید، آدم خوب و معقولیه ولی به خاطر مسئولیتی که داره و سرش خیلی شلوغه، یکی از زیر دستاش که اونم نقش مدیریت رو داره به صورت غیر رسمی کرد مدیر ما....
-
سالگرد...
دوشنبه 11 آبان 1394 03:12
یازده سال پیش، دانشجوی سال اول لیسانس تو یه شهرستان بودم که تو یه زیزمین نشستم و شروع کردم به نوشتن در این وبلاگ، یادمه اون زمان حسم این بود که چرا زندگی باید من رو از خانواده و شهرم جدا کند، اون موقع فکرش رو هم نمیکردم که یازده سال بعد نشستم توی خانه ی خودم ولی با دو قاره فاصله و همون حس و به این فکر میکنم یعنی واقعا...
-
موتور جستجو...
جمعه 8 آبان 1394 06:19
یکی هم با جستجوی عبارت "کله اش تو چشات" به این صفحه رسیده است، من از همینجا به این دلاور سلام عرض میکنم، خسته نباشی مرد...
-
هر آهنگ یه فصلِ...
سهشنبه 5 آبان 1394 06:30
خواننده ها و آهنگ های زیر من رو میبره به سال سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی: مرحوم ناصر عبدالهی، علی رضا عصار، شادمهر عقیلی (وقتی ایران بود) و گروه آریان. یادمه اون زمان شبکه سه هم مرتب از فتحعلی اویسی و امیر جعفری برنامه میزاشت، همون که یه دفعه مجله داشتند و یه دفعه فرودگاه و کاپیتانوف، اویسی هم میگفت دیجیتالم کجا بود...
-
آهنگ های فاخر...
شنبه 2 آبان 1394 07:13
اگر اهل دل هستید، آهنگ زیر رو گوش کنید و پرواز کنید... خداحافظ جوانی من خواننده: الهه شعر: سیمین بهبهانی رهبر ارکستر: جواد معروفی آهنگساز: زرینپنجه گلهای رنگارنگ شماره ۴۶۶ – دشتی
-
به خدا مسلمون نیستی...
پنجشنبه 30 مهر 1394 05:38
شاید مسخره بیاد ولی بعضی روزها توی محل کارم، تو مغز خودم میگم: وای وای کریم تو مسلمون نیستی، به خدا مسلمون نیستی. احتمالا همکارا که رد میشند میگن آدم دیوانه داره به مانیتور کامپیوتر میخنده...
-
آقای س...
جمعه 24 مهر 1394 07:32
اسم همسایه دست راستیم آقای س هست، تقریبا 50 ساله با سه تا دختر نوجوان و یک زن روس، حدس میزنم تازه با این خانوم ازدواج کرده، یک به خاطر اینکه خانوم بلد نیست روان انگلیسی صحبت کنه، دو به خاطر اینکه سن دخترها به خانوم نمیخوره. اولین بار موقعی دیدمش که یکی آمده بود خانه رو بررسی کنه و مشکلات رو پیدا کنه، ازم پرسید چندتا...
-
به همین سادگی...
پنجشنبه 23 مهر 1394 06:42
داشتم طبق معمول وقتم رو در اینترنت میریختم سطل زباله که توی صفحه ی فیس.بوکم دو تا پیغام دیدم: اولی: آقا تولدت مبارک، انشالله همیشه شاد و خرم باشی... دومی: جناب آقای ف، در گذشت ناگهانی برادر گرامیتان را... تو دو تا خانه، دو تا داستان، فرقشون از زمین تا آسمون...